۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

حجابم مصونیت نشد



وقتی کلاس پنجم دبستان سوار تاکسی شدم، در صندلی جلو نشستم و دستی از عقب سینه های من را لمس می کرد و من حتی نمی توانستم از ترس جیغ بکشم! حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در شهرغریب دانشجو بودم وهوا تاریک بود، از دانشگاه به خانه می رفتم و عده ای کارگر ساختمانی دوره ام کردند و
اگر جیغ و داد نمی کردم معلوم نبود چه اتفاقی که نمی افتاد، حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در دادگاه قاضی برای آن که کارم را راه بیاندازد به من پیشنهادی بی شرمانه داد! حجاب برای من مصونیت نشد وقتی به پیشنهاد ازدواج همکلاسیم پاسخ منفی دادم و او پشت سرم مرا “جنده” خطاب کرد! در تمام این سال ها حجاب برای من در کوچه و خیابان، در روز و شب، در تهران و شهرستان مصونیت نشد، احساس می کنم محدودیتی را به نام مصونیت بر تن من کردند و من در سرما و گرما تحملش کردم بدون این که ذره ای احساس امنیت کنم، امنیت چیزی نبود که بتوانند آن را با لباس من در جامعه ایجاد کنند، حجاب چیزی جز محدودیت نبود، امنیت را باید در جای دیگری جستجو می کردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر