۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

نانِ سفره ات دستمزد شکنجۀ ماست!


تو تحقیر نشدی فقط امضای دردناکی بر تنت نشست تا قصۀ حقارت حاکمیت را در تاریخ ثبت کند، خبر به همین تلخی سینه به سینه می چرخد: زنی را امروز در زندان ایران شلاق زده اند تا قصۀ تحقیر کردن بی شمار آزادیخواهان ایرانی بار دیگر بر پیشانیِ یک انسان داغ شود! ژیلا بنی یعقوب روزنامه نگار دیگری است که دستش همیشه به نوشتن آشناست اما این بار درد این شلاق را به شرحی مختصر بسنده می کند:
اصلاً باورم نمی شود که سمیه توحیدلو از فعالان ستاد پویش خاتمی، زندانی سیاسی حوادث پس از انتخابات ( که دو ماه در زندان بود ) را امروز شلاق زدند … اما متأسفانه واقعیت دارد، سمیه توحیدلو خودش در وبلاگش نوشته است: اعتراف می کنم احساس تحقیر شدگی تمام وجودم را سوزاند …. امروز تحقیر شدم، حتی غرورم شکست …. آن قدر که گمان نبرم که تکرار شدنی باشد، بالاخره تتمۀ آن انشای بلند بالا تعزیرش برایت ماند، این قصه، نو نیست، زخمی کهنه است و باز باید همان مرثیۀ گذشته را تکرار کرد برای زنی دیگر، این بار برای سمیه توحید لو تکرارش می کنم:
آرام برو جلو، جلوتر، نترس، هراست مباد، خواهی ديد كه به گاه عريانیت نيز خواهران بسياری به صف ايستاده اند تا تنت را به ناز شلاق داغشان مهمان كنند، پس بگذار آنها با دست هائی به همان اقتدار كه به سرعت بالا می رود و آنگاه به سرعت پائين می ‌آيد رد سرخش را بر پشت عريان تو خوب به جا گذارند! نوشته ای تحقیر شده ام، اشتباه همین جاست، تحقیر شده اند! بگو چند ضربه حقارت کرده اند؟ همان ضربات امضای تاريخیِ آنان است بر تنِ زنی که فقط پرسشگر و پویشگر بود و دنبال رأی و حق گمشده می گشت، بگذار امضا بزنند، با اين تفاوت كه به جای كاغذ بر تنت می زنند! درد دارد اما ايراد از خودت نگیر حتی اگر رد خونی هم به راه افتاد سرخ نشو، آنان که باید سرخ شوند این روزها سیاه دلتر از همیشۀ تاریخ ایستاده اند، چرا تو تحقیر شوی؟ نمی گويم داد نزن، تا دلت می خواهد زير دست و پای آنان که شلاق می زنند زار بزن و بگذار به تو بگويند كولیِ ترس خوردۀ تحقیر شده! درد اگر زيادتر از حد تصورت بود شرمت از كش و قوس دادن تن مباد تا آنها هم شرمشان از پرتاب كلمات آلوده و تحقیرآمیز نباشد،داد بزن و كمكشان كن كه داد بزنند تا از اين امتحانِ ثبت حقارت خویش سربلند بيرون آيند اما يادت باشد هر داد تو هزاران داد برنکشیدۀ جوانانی است که برای همان رأی گمشده زیرِ خروار، خروار خاک دفن شدند، مگر آنها تحقیر شدند که تو تحقیر شوی؟
در دنیائی که دیوانگان سیاست ورزان کشورمان شده اند شهروندان چه زیبا قهرمانانِ آن کشور می شوند، تو تحقیر نشدی فقط امضای دردناکی بر تنت نشست تا قصۀ حقارت یک حاکمیت را بار دگر در تاریخ ثبت کند، سرت را بالا بگیر تا با تو جهانی سربلند باشد، شلاق بزن شلاق زن که شاعر به درستی می گوید:
نانِ سفره ات
دستمزد شکنجۀ ماست
کتف پدرت را بمال کودک
دست های او
ما را شلاق زده است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر