آنچه در پی می آید نگاهی است گذرا، و شرحی از موقعیت و وضعیت زنان در جامعه عشایری در قالب دو نهاد خانواده و اجتماع می باشد. نگارنده این سطور از آن روی که خود متعلق به این نوع جامعه (عشایری) است، هوای آن را تنفس کرده و زیستن در این فضا و قرار گرفتن در روابط اجتماعی برخاسته از آن و موجود در آن را تجربه کرده است، با احتیاط می کوشد تا تصویری مطابق با واقعیات این جامعه ترسیم كند.
از آن روی که وضعیت ناخوشایند زنان عشایر مورد غفلت فعالان حوزه زنان واقع شده است، امید است این سیاهه بتواند سهم اندکی در جلب توجه به زنان و دختران عشایر داشته باشد. چرا که زنان و دختران عشایر نیز جز آن زنانی اند که ما آزادی و برابری را برایشان می خواهیم.
1- زن در خانواده عشایری
زنان در خانواده های عشایری نقش بسیار مهم و برجسته ای در صحنه ی زندگی ایفا می كند. به گونه ای که به جرات می توان گفت ستون مهم زندگی سخت و پر مشکل این خانواده ها همانا زنان هستند. با این حال این مانع از آن نمی شود که بگوییم زنان در خانواده های عشایری در مقامی فرودست نسبت به مردان قرار گرفته اند و در برابر بار سنگین وظایفشان در گذران زندگی، وزن حقوقشان در کفه ترازوی عدالت مردانه بسیار نا چیز می باشد. این دون مرتبگی و قرار گرفتن تحت سلطه مردان نه از آن روست که زنان عشایر لیاقت، استعداد یا توانایی کمتری نسبت به مردان در صحنه زندگی از خود نشان و بروز می دهند، بل از این بابت است که ساخت فرهنگ این جامعه و خانواده مطلقا پدر سالار و مرد سالار است.
کار زنان به انحاء مختلف در خدمت رشد و توسعه ی اقتصاد خانواده قرار می گیرد نقش پایاپای زنان در پرورش و نگهداری گوسفندان، تهیه و تولید محصولات متنوع دامی – که كاري زنانه است – شرکت فعال در کارهای کشاورزی ،ساخت صنایع زیبای دستی در کنار ایفای نقش همسری و مادری آنان را به تکیه گاه محکم و استواری برای خانواده مبدل ساخته است.
با این همه زنان در خانوادههای عشایری از تبعیض و کمبودهای بسیاری رنج میبرند که برخی از درون و بعضی از بیرون بر آنان تحمیل می شود.
این تبعیضها و نارساییها به جد به مانع بزرگی در راه رشد و شکوفایی استعدادهای انان بدل شدهاست. زندگی به سبک کوچ روی و عدم سکون در نقطه ای خاص از کره ارض، رفت و آمد سالیانه میان ییلاق و قشلاق خود به خود خانوادههای عشایر را دور از فضای شهر و حتی روستا نگه می دارد و از این رو میزان دسترسی به امکانات آموزشی و بهداشتی بسیار پایین است.
زندگی در دل طبیعت و دوری از امکانات رفاهی زنان عشایر را زودتر از انچه که فکر کنید پیر و شکسته می كند و دیری نمی پاید که رنگ جوانی از رخسار دختران کم سن وسال محو می شود.عدم دسترسی به امکانات بهداشتی به ويژه آموزش های مربوط به کنترل جمعیت و تنظیم خانواده باعث شده تا زنان گاها تا 12 شکم نیز بزایند. که این خود با توجه به شیوه زند گیشان و سختی های آن توان بسیاری را از آنان به تحلیل می برد.
دختران عشایر به دلیل نبود دسترسی به مدارس پس از گذراندن پنج کلاس ابتدائی - در قالب مدارس سیار عشایری – عطای تحصیل در مقاطع بالاتر را به لقایش میبخشند و استعدادهای سرشار آنان زیر دست مادرانشان صرف یادگیری اصول شوهرداری و امور بچه داری، آشپزی و رختشویی، دوشیدن شیر گوسفند و تهیه محصولات دامی می شود.
صرف نظر از نبود دسترسی به امکانات آموزشی، مسایل فرهنگی و نحوه نگرش خانواده ها به امر تحصیل دختران نیز مساله ساز شده است. چرا که بسیاری از خانواده ها اگر امکان ادامه تحصیل در شهر یا روستا برای دخترانشان مهیا شود، این امر – ادامه تحصیل – را غیر ضرور و نامفید دانسته اجازه به دخترانشان نمیدهند.
در حالیکه پسران صرفا به دلیل جنسیت مذکر و مردانه اشان این اجازه را پيدا ميكنند که تحصیلات خود را در شهر یا روستای همجوار و گاها در قالب مدارس شبانه روزی ادامه دهند. این در حالی است که مدارس شبانه روزی مختص دختران عشایر چندان وجود خارجی ندارد.
مساله ازدواج دختران عشایر نیز به نوع خود قابل توجه است. پیش ترها مرسوم بود که بزرگتر ها همه چیز را خود بریده و خود نیز می دوختند و دختر بیچاره تنها با سکوت خود بر عمل آنان مهر تایید می زد و راهی خانه بخت می شد. امروز اگرچه از میزان دخالت بزرگترها کاسته شده است اما باز هم سنت ها و ارزش های پیشینی بسیار قوی و جانداری وجود دارد که عملا دست دختران در باب انتخاب و آثار مرتبط بر آن را بسته است.
مساله ای به نام "غیرت" و "تعصب" مردانه امکان هر گونه ارتباط یا آشنایی پیش از ازدواج دختران با "جنس دیگر" را سلب كرده و اغلب در صورت کشف رابطه دختری با دیگری – ولو در قالب ساده کلامی – این دختر است که مورد مجازات سخت و شدید به خاطر ارتکاب گناهی نابخشودنی – به زعم پدر یا برادرش – قرار می گیرد. قتل های ناموسی و خشونت های فیزیکی یا روحی – روانی در بسیاری از اینچنین مواردی روی می دهد.
صرفا گمان و ظن شوهر، پدر یا برادر دختری یا زنی مبنی بر عدول وی از دایره سنت های صلب و متعصبانه باعث می شود که دختر یا زن بی پناه در اتش خشم مردانه بسوزد. از طرفی وجود قوانین ناعادلانه قضایی که در اینچنین مواردی مرد را مورد مجازات قرار نمی دهد و بردرستی عملش صحه می گذارد، مشکلات را صد چندان کرده است. ازدواج های اجباری و وجود اختلافات عمیق خانوادگی و قومی – فرهنگی، زنان را تا سالهای سال در عذاب و فشار روانی قرار می دهد به گونه ای که برخی از آنان تنها راه را برای فرار از این وضعیت در "خود ویرانگری" می بینند.
"خود سوزی" و "مصرف مواد سمی" از شیوه های شایع زنان در این جوامع برای نیست کردن خود است. نگارنده خود دیده است که دختری برای گریز از ازدواج اجباری خود را با نوشیدن مایعی سمی کشته است. و زنی در اثر اختلاف با شوهر و مادر شوهر خود، طاقت را از کف بداده و با سوزاندن خو ، فرزند شیر خواره اش را به دست نامادری سپرده است. طنز تلخ کار اینجاست که همین زن در لحظه های اخر عمر خود در بیمارستان، حاضر نشد به مامور آگاهی بگوید که از دست "دیگری" خود را سوزانیده است و آن را یک اتفاق جلوه داد و رفت.
خشونت نسبت به زنان در میان خانواده های جوان بیش از سایرین مشاهده میشود. بارها فرزندان شاهد کتک خوردن مادر از دست پدر شان بوده اند و ابزار اعمال این خشونت نه تنها سیلی و مشت و لگد که گاه چوب و چماق نیز بوده است. آنچه بیش از هر چیزی توجه را به خود معطوف می سازد "ظلم پذیری" زنان در این نوع از خانواده ها است. در اغلب مواقع زنان در برابر خشونت ها و سرکوبهای روا داشته شده در حقشان یا دم در نمی آورند یا با یک قهر ساده و پس از آن فشار خانواده پدری و تلاش های شوهری به خانه باز می گردند. در حالیکه هیچ گونه تضمینی برای مصون ماندن آنان از قرار گرفتن مجدد در معرض خشونت وجود ندارد.
زنان عشایر اغلب حاضرند که بسازند و بسوزند و کمتر حاضرند که به سراغ قاضی و دادگاه و پاسگاه بروند. آنان طلاق و جدایی را نه به عنوان یک را پیش روی خود میگذارند و نه به دیده یک حق به آن می نگرند. پر واضح است که میزان پایین تر طلاق در جوامع روستایی و عشایری نسبت به شهری تنها به خاطر میزان همگرایی بیشتر میان زن و مرد نیست، بلکه از آن رو که مساله "جدایی" و "طلاق" امری مذموم و ناپسندتر و راه حلی بعیدتر در جوامع عشایری نسبت به شهری است.
زنی که طلاق می گیرد از آن رو که درآمدی مستقل ندارد و می بایست تحت سرپرستی پدر یا برادر خویش قرار بگیرد، از دیگر سو، در معرض بی مهری و منت گذاری و گاها خشونت قرار گرفته و دیگر بار تحت فشار مالی یا روحی ممکن است در برابر خردک مهری از جانب مردی دیگر یا دوباره از روی اجبار تن به ازدواج دهد.
آنچه که گفته شد از آن رو که بر مبتای نگاهی "کل نگرانه" است ممکن است در مورد تمامی خانواده ها – اگر در چنین وضعیتی قرار بگیرند- صدق نکند یا در برخی موارد بادیگر جوامع روستایی یا شهری مشترک باشد، اما به عنوان یک وضع غالب و رایج در میان آنان قابل مشاهده است. سیاهه ی بالا خلاصه ای از وضعیت زنان در خانواده عشایری بود که پایه و مقدمه ای نیز برای ورود به بحث موقعیت زنان در اجتماع عشایری است.
2- زن در اجتماع عشایری
بافت اجتماعی جامعه عشایری، بافتی کمتر نظام مند و دارای نهاد است. نهادهای متعددی که در جوامع شهری دیده می شود، چه از نوع دولتی و چه غیر دولتی، در جامعه عشایری به چشم نمی خورد. از این رو کمتر امکان تحریک زنان برای حضور در اجتماع وجود دارد. از طرف دیگر ساخت مردسالار فرهنگ عشایر و پدر سالار خانواده امکان حضور موثر زنان در همین اجتماع را بسیار محدود می نماید و او را در چارچوب خانواده معرفی می نماید. همانگونه که ارسطو انسان را در قالب محدود "دولت- شهر" تعریف نمود و انسان خوب در نظر او همان "شهروند" خوب بود، فرهنگ مرد سالار عشایر نیز زن را در قالب خانه تعریف کرده و زن خوب را نیز همان زن خانه دارِگوش به حرف شوهر میداند.
پس به نظر می آید که برای کاوش درباره زنان عشایر و اجتماع انان می بایست دو نکنه را مد نظر داشت: نخست آنکه آنگونه که در جوامع شهری نهادهای مختلف با کارکردهای متفاوت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارد و زنان را به سمت خود جلب می نماید و بخشی از تلاش ها و مبارزات آنان را مصروف رسیدن به موقعیت های برابر و مساوی با مردان می کند، اصولا جامعه عشایری فاقد این نهادها و ساختارها می باشد و اجتماع عشایری جمعیتی پراکنده با ویژگی های مشترک و کارکردهای مشابه است که با کمی تسامح میتوان از آن به عنوان وضعیتی "پیشا اجتماعی" یاد کرد و دیگر آنکه فرهنگ خانواده عشایر که مرد سالار و مذکر گراست، نقشی را بیرون از خانه و خانواده برای زن تعریف نمی نماید و گستره حرکت مقید زنان و تلاش و کوشش آنان را محدود به شعاع دایره زندگی خانوادگی می نماید. از این رو شاهد حضور چشمگیر و نقش برجسته ای برای زنان در اجتماع عشایری نمی باشیم.
نکاتی چند در باب فمینیسم تهرانی و زنان عشایر
بسیاری از سخنانی که امروز مورد توجه فمینیست ها در ایران است و آرمان هایی که مطرح میكنند تا کنون به گوش زنان عشایر نخورده است و به شدت با آن ها غریبهاند.
"آزادی" و "برابری" با مردان که امروز در صدر خواسته های فعالان جنبش زنان در ایران است به نحو تاسف آوری برای زنان عشایر غیر متصور و غیر قابل توجه است. به عبارتی دگر در نهان خانه ذهن زنان عشایر و در افق دیدشان تصور وضعیتی برابر یا حداقل بهتر از وضع موجود شکل نگرفته است و دیده نمی شود و اغلب آنان سلطه مردان بر خود و ساختار فرهنگ غالب را "طبیعی" تصور می كنند. یعنی گمان و باورشان بر این است که اراده خلقت بر همین منوال بوده است و چنین نیز خواهد بود. از این رو زنان در این نوع جامعه آگاهی و شناخت چندانی از وضعیتی که در ان قرار گرفته اند و نوع روابط فرادست – فرودستی که بر آنان حاکم است ندارند.
بنابراین نکته ای که بايد مد توجه و نظر قرار بگیرد همان ایجاد آگاهی در زنان و آگاهی بخشی به آنان است. و آن نوع از آگاهی میتواند در این جامعه موثر باشد که بافت جامعه و نهاد خانواده و روابط موجود در آن را به خوبی شناخته باشد و به اولویت بندی خاص خود در بر آوردن نیازهای زنان در این جامعه مبتنی باشد.
میزان پایین سطح سواد یا حتی کثرت بیسوادی در میان زنان عشایر از جمله مسایل مهم و لازم به توجه است. که همت فعالان این حوزها برای فشار آوردن به دولت و نهادهای ذیربط جهت بسط و گسترش فرهنگ سواد آموزی و دانش گرایی را می طلبد. گسترش امکانات و آموزش های بهداشتی قطعا از میزان رنج زنان عشایر خواهد کاست. فراهم آوردن امکان ارتباط زنان و دختران عشایر با سایر زنان از آن رو که موجب قرار یافتن آن ها در وضعیتی مقایسه ای می شود مفید خواهد بود.
آموزش حرفههایی غیر از دامداری و کشاورزی به زنان عشایر و سامان دادن صنایع و تولیدات دستی آنان باعث تبدیل شدن این حرفه ها به منبع و راه درآمدی مستقل برای آنان شده و در تامین استقلال مالی آنان موثر واقع خواهد شد. از سویی دیگر از آن رو که به نظر می آید مشکل زنان عشایر "فرهنگی" است تا چیزی دیگر و از آنجا که با استمرار وضع موجود امید جوشش آگاهی از درون این جامعه ضعیف است و خود آگاهی امکان شکل گیری و بالندگی ندارد، بنابراین نگارنده بر این عقیده است که آگاهی و ابزار آن بايد از بیرون این جامعه در اختیار آنان قرار بگیرد و این نقش و اهمیت آموزش های زنان و مردان فرهیخته و فعال را نشان میدهد و اقدام آنان را میطلبد.
از آنجا که نقش دولت بیشتر - نه کاملا- در مسایل "پسینی" است و مشکل این جوامع بیشتر در مسایل "پیشینی- ارزشی" است، پس تلاش ها اگر به سمت و سوی مسایل فرهنگی و ارزشهای پیشینی در این جوامع باشد ممکن است نتیجه بهتری به دست بدهد.
خلاصه کلام اینکه بیش از آنکه بخواهیم جهان بیرون از زنان را در وهله اول تغییر بدهیم، در جوامع عشایری به ويژه، بايد جهان درونی و طرز تفکرات، خواسته ها و مطالبات و میزان آگاهی آنان از موقعیت و مقامشان دستخوش تحول و دگرگونی قرار بگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر