و همه ی دلاور زنان سرزمینم ایران که به دست دژخیمان
اسلامی کشته شدند:
دلـاور-زنـــان کـــامتــان شــــاد بـــاد
ز نــــام شـمــــا گیتـــی آبــــاد بـــاد
فـزونتـر ز نـــام شمــا، نــــام نیست
فــراتــر ز فــریــادتــان بــانـگ نیست
بــغریـــد چــون شیــر بــر دشمنــان
که شیران ز غرش کنون باک نیست
آه، نازنین کردیه بانو! چه سالی بود پارسال. بعد از آن روزهایی که صدای پرشورت را در مسنجرها و رادیوها می شنیدم و
ترس تیپا خورده ام برای ننشستن ها با همه ی خسته شدن ها و نشکستن ها با همه
ی ضربه خوردن ها، فروکش می کرد... و وقتی اوج دلاوریت را پس از بازگشت
به ایران برای مبارزه به یاد می آوردم، نه تنها نمی ترسیدم، بلکه کمی هم شجاع
می شدم، هرچند نه به اندازه ی خودت...
آه چه روزی بود آن یکشنبه، 30 ژانویه 2011 ساعت 9 صبح لعنتی... که خبر سر به دار شدنت رو دیدم، بی
اختیار گریه می کردم؛ برای خودم، برای خودمان، نه برای تو...
خواستم در نخستین سالگرد پر کشیدن غریبانه و ناجوانمردانه ات، چیزی بنویسم، از
تو، از دو زهرای دیگر همچون تو، از "سه زهرا"یی که قربانیان
رژیم اسلامی و مماشات غربی های دروغگو با این رژیم خونخوار شدند (:زهرا کاظمی، زهرا
بنی یعقوب و زهرا بهرامی)...
لعنت بر من و ما اگر ساکت بنشینیم و از خفه شدن گلویی و بند آمدن نفسی، سکوتمان صدا، صدایمان بغض و بغضمان فریاد و کمر شکسته یمان استوار خیزشی نشود.
لعنت بر همه ی دولتمردان غربی اهل مماشات با رژیم و حقوق بشری چی های
دروغگو؛ لعنت بر همه... .
سروش سکوت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر