۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

کنکاشی پیرامون علل خودسوزی زنان ایلامی…



به عنوان يك ‍‍‍‍‍‍‍ ژورناليست ايلامي بارها سعي كردم تا در مورد علل خود سوزي زنان ديار خود، دست كم به ريشه‌يابي پرداخته، تا قربانيان چنين فجايايي را خنكاي مرحمي باشم، اما دريغ و درد، عمق فاجعه چنان ژرف مي‌نمود كه نه دست و دلم به كار مي‌رفت و نه اميدي كه شايد اين شيوه ناميمون – كه ديگر كسي را ياراي تسلايش نيست – از دل تيره اين خاك برافتد

باري، لاجرم با تكيه بر سه گزينه‌يي كه در پي خواهد آمد، كوشيده‌ام تا از جايگاه زني كه دوران كودكي‌اش را درمناسبات ايلي سپري كرده، به شيوه معمول روزنامه نگاري، ضمن تاملي در مفاهيم روان شناسي جمعي، با نگاهي جامعه شناسانه به مناسبات ايلي، علل و پيامدهاي خودسوزي زنان ايلامي را كه در رهگذر زوال باورهاي بومي و مولفه‌هاي خشونت، به واسطه هشت سال جنگ و روي كار آمدن حكومت ديني تقويت شده برجسته كنم. از اين رو تلاش كردم براي بازنمايي جامعه ايلي به گذشته برگشته، تا علاوه بر مدد گرفتن از ادبيات و فولكلور بومي به ساز و كار زايش ايدئولوژي رسمي و غلبه آن بر باورهاي بومي تاكيد كرده و دلائل عمده روان نژندي اجتمايي ايلي را در جابجايي هنجارهاي دين رسمي با باورهاي بومي بررسي كنم.

نكته‌يي كه به باور من از سر تعمد و روا مداري كمتر كسي به آن اشاره كرده تا يكسره با مقصر نشان دادن مناسبت ايلي بر باز توليد خشونت رسمي در اين سامان ديده فرو بندد، گو اين كه در ديگر استان‌ها نهادهاي جامعه مدني چنان توسعه يافته كه قادر بوده بحران‌هاي مراحل گذار مديريت كند.
در اين جا از ديگر دوستانم كه همانند من در جامعه ايلي باليده‌اند و با ساز و كار آن آشنايند ، مي‌خواهم كه با نوشتن هر چه بيشتر پيرامون چنين فجايايي كه به باور من به شكل سازمان يافته‌يي رخ مي‌دهند، خود رشته كلام را به دست گرفته و راوياني را كه هم‌ صدا با سياست خوارشماري رسمي، ناسنجيده بر ساكنان اين سامان جفا روا داشته‌اند به چالش بكشند. از اين رو لازم مي‌دانم تا با درج بخشي از پيش‌گفتار كتاب (( تبار شناسي اخلاق )) مقدمه را به پايا ن برسانم.

ما خود براي خود ناشناخته‌ايم، ما اهل شناخت – و به دلايل ِ درست . ما هرگز پي خود نگشته‌ايم – پس چگونه تواند بود كه روزي خود را بيابيم؟ و چه راست گفته‌اند با ما كه (( دل ِ‌تان آن‌جاست كه گنج‌تان آنجاست)) و گنج ِ ما آن جاست كه كندوهاي ِ دانشي ماست. ما از بهر آن هميشه در راه‌ايم، ما جانوران ِ بالدار مادر زاد و شهد آوران روح؛ و آن چه به راستي از دل و جان ما را به خود سرگرم مي‌دارد، همانا چيزي ((به خانه آوردن ))است. و در باب آن چيزهاي ديگر كه در زندگي مي‌گذرد، براي آن به اصطلاح ((سرگذشت ))ها – كدام يك از ما را چندان جدّيتي هست؟ يا چندان فرصتي!!! براي ِ چنين چيزها مبادا ما هرگز ((دل به كار)) نداده باشيم‍.
نه دل‌مان در كار بوده باشد و نه هرگز گوش‌مان بدهكار، بلكه [ درپايان ِ كار] همچون كسي خدايانه بي‌خبر از همه جا و فرو رفته در خويش كه ناگاه ساعت با تمام قوت خويش دوازده ضربه‌ي نيمروز را در گوش‌اش فرو مي‌كوبد، از جاي مي‌جهيم و از خويش مي‌پرسيم: ((اين چيست كه مي‌كوبند؟ ))و پس از آن گوش‌هاي خود را مي‌ماليم و با نهايت شگفت‌زدگي و سرآسيمه‌گي مي‌گوييم: ((بر ما به راستي چه گذشت؟ )) و تازه ما براستي كيستيم ؟ و آن گاه، چنان كه گفتيم، دوازده ضربه‌ي پُرطنين ساعت سرگذشت‌مان، ساعت زندگي‌مان، ساعت هستيمان را مي‌شماريم و – دريغا كه چه بد مي‌شماريم. از اين روست كه ما ناگزير با خود بيگانه مي‌مانيم و خود را در نمي‌يابيم. ما مي‌بايد خود را درست به جا نياوريم و جاودانه اين اصل بر ما فرمان راند كه « هيچ كس دورتر از خود با خود نيست » – آن جا كه پاي خود در ميان باشد ،ما كجا و شناخت كجا …
نخست : تعارض ايدئولوژي و زال باورهاي بومي
بدون تامل در باورهاي ايلي كه در ادبيات و فولكلور ايل و عشيره، زواياي تاريك و ناپيداي مناسبات زندگي ايلي را در هم تنيده است، بديهي است كه نتوان به استدلالي در خور مبحثي اين گونه دست يافت. ناديده انگاشتن تاريخ گذشته مناطق غربي كشور ما خاصه جنوب غربي، كه استان ايلام درآن واقع شده است، ناگزير مخاطب را به قرائت‌هاي جزمي و ناروايي از مناسبات ايلي وا مي‌دارد تا بر مصائبي كه از رهگذر هشت سال جنگ گريبان‌گير مردم غرب كشور و بويژه ايلامي‌ها شده چشم پوشي كند.

همواره در رسانه‌ها مبالغه شده كه خودسوزي زنان ايلامي برخاسته از مناسبات بسته جامعه ايلي است تا بدين گونه خشونت سازمان يافته برآمده از هشت سال جنگ كه پيكر رنجور و روان ناسور ايلامي‌ها را مضمهل كرده، در نظر نيايد. اين گونه تحليل‌ها گرچه از مفاهيم دانش جامعه شناخني مدد مي‌گيرند اما در نهايت براي خاك در چشم پاشاندن منتقدان مسائل اجتمايي بزرگ نمايي شده تا با منحرف ساختن اذهان عمومي هرچه بار معصيت هست بر دوش خسته جامعه ايلي وا گذاشته شود .
براي بررسي هر نقطه از جغرافياي انساني اين جهان پهناور ناچار بايد به ادبيات شفاهي و نامكتوب مردم آن سامان نيز رجوع كرد، هر چند در سرزمين ما كه دلايل نامكتوب ماندن چنين ادبياتي خود بسيار بحث برانگيز است . خوشبختانه، باتوجه به منظوم بودن بخش وسيعي ازادبيات استان ايلام و امتزاج آن با زندگي روزمره مردم به اشكال « مشاعره – مراثي – امثال و حكم …» امروزه ما نيز مي‌توانيم سهم خود را درطرح مباحثي از اين دست در اختيار داشته و به عنوان عدله اين مقاله، نمونه‌هايي از آن را ذكر كنيم.
مردم ايلام نيز مانند ديگر ساكنان فلات ايران با دو شيوه شفاهي و مكتوب، حافظه تاريخي خود را از زمان‌هاي پيش تا كنون ثبت كرده‌اند. در اين ميان اما؛ ادبيات شفاهي برادبيات مكتوب كه بعدها با زبان رسمي و كتابت ديوان‌يان توسعه يافته، سر و گردني افزون‌تر دارد.
ادبيات رسمي همواره به زيور طبع آراسته گشته، در صدر بوده و قدر ديده و در نهايت تحت تاثير ديوانيان و دبيره دانان چنان اخلاقي شده كه كاركرد اجتماعي آن از دست رفته، به گونه‌يي كه ديگر بازگو كننده احساسات مردم نبوده، در حالي كه ادبيات شفاهي هميشه دست مايه شاعران و خنياگران بوده، از اين رو به سادگي توانسته فارغ از خط كشي‌هاي حكومتي در بين استان‌هاي هم‌جوار، از نسلي به نسل ديگر منتقل شود. اگر زبان به تمجيد غناي فرهنگي ديار خود نگشوده باشم بايد بر اين نكته تاكيد نمايم كه زاگرس نشينان و از جمله ايلامي‌ها از معدود مردمي هستند كه هم در مراسم سور و شادماني و هم در مراسم سوگ و ماتم از موسيقي بهره فراواني برده‌اند. به خصوص در مراسم نمايشي « كوتل» و «چمري» به هنگام عزاداري . – سازهاي « سور ناي» و «كرناي» نيز برگرفته از مراسمي اين چنيني نام گذاري شده اند – .
به ياري غناي موسيقيايي و مشاعره‌هاي كه در نغمه‌هاي « هوره » ، و تنوع باورهاي آييني در استان‌هاي همجوار در مي‌يابيم كه روح حاكم برهمگي اين آيين‌ها ناشي از اديان پيشا اسلامي بوده، كه هنوز در فرهنگ عامه از كار كرد اجتماغي ويژه‌يي برخوردار است. با توجه به اشعار كهن ديوان شاعران و عرفايي چون « خان الماس » و « شاكه و خان مه سور » كه به ترتيب به مناطق، اركوازي و ايوان منتسب‌اند ،

غالب مشرب‌هاي فلسفي و فكري استان ايلام هم‌چون استان‌هاي همجوار از عرفان «سحوي » يازوقي نشئت گرفته كه با باورهاي پيشا اسلامي تلفيق گشته است. نكته با اهميت مكاتب فكري در اين هماوندي ، باور به تناسخ روح يا « دون » است كه به جاري بودن روان هستي و ناميرايي آن مرتبط مي‌گردد. از اين رو با عرفان « زهدي »كه سخت پايبند احكام شريعت است از بنيان تفاوت دارد. گذشته از اين ، چنين باوري با تن زدن از پذيرفتن مفاهيمي چون «معاد »و «توحيد » كه وجه تمايز اديان سامي‌اند، عملا بعدها موجب شد تا با ايدئولوژي شيعه دوازده امامي هم منافات داشته باشد.اصل توحيد، از آن جا كه قائل به روان هستي « دون » نيست ، پرستش را مختص به «الله » دانسته و انسان موحد را وادار مي‌كند كه تنها در مقابل او خاضع و خاشع باشد. توجه داشته باشيم كه بار رواني «خضوع » و «خشوع » ناشي از هراس عذاب و كيفر است كه در قاموس عرفان سحوي چندان اعتباري ندارد. از منظر عرفاي «سحو» ذات هستي با نظر بازي و نگريستن با انسان يگانه شده و خداوند يك مفهوم كلي از تمام هستي است كه آن هم به نوبه خود خير مطلق است. لذا اصول دين را جز پاره‌يي امور اعتباري تلقي مي‌كند .
از اين رو، نماد «پير كامل » به عنوان روان جاري هستي كه همواره در جهان مادي به شكل زنده و جاويد حضور دارد، هم درباورهاي مردم كه از اسطوره‌هاي شهرياري پيشا اسلامي مايه گرفته و ناخود آگاه جامعه ايلي را آكنده، هم درسمبل‌ها و پرستشگاه‌ها اين سامان نمود عيني مي‌يابد.
مردم اين سامان با اتكا به پيشينه چنين باوري، كه از آيين شهرياران پيشدادي ملهم، و در پي رنگ اشعار حماسي و

تغزلات بومي آنان قابل مشاهده است، به جاي پذيرفتن كاركتر «الله» كه نه زاده مي‌شود و نه زايا است، دست به تعارضي ايدوئولوژيك زده و «علي » را كه ماهيت انساني و زميني دارد و از بسياري جهات آن را تناسخ يافته روان شهرياران باستاني اش مي‌داند، جايگزين كرده‌اند. با گسترش ايدئولوژي شيعه اين نگرش اسطوره‌يي از بنيان به چالش كشيده شد و حكومت رسمي با تمام نهادهاي فرهنگي‌اش همواره تلاش كرد ، تا باورهاي اساطيري مردم را با ايدئولوژي رسمي‌اش منطبق كرده و روح شهرياري آن را بزدايد. اما با وجود همه اين تلاش‌هاي سازمان يافته از قبيل ، تاسيس مساجد ، ترويج مناسك شيعي ، صدور ميسيونرها ومتوليان ديني ،كاراكتر « علي» يا «عالي» بيشتر با كاراكترهاي اساطيري ديگري همچون «رستم» ، «پير بنيامين » ، «داوت كاوسوار» ، «پير شاليار» و… انطباق و هم پوشاني دارد و كماكان با زايچه امام اول شيعه چندان خصيصه مشتركي ندارد .
شرق شناساني همچون «پتروشفسكي » از آن جا كه تحقيقات خود را به شكل ميداني گردآوري نكرده و تدريجا اطلاعات را به شكل ناروايي از مجراي راويان حكومتي به دست آورده ،دراين باره دچار تناقض شده و چنين باورمنداني را تحت عنوان «غلات شيعه » يا غلو كنندگان به شمار آورده است .

در سروده‌هاي مقام ياري و در نيايش‌هاي كه تحت عنوان «كلام » از آن ياد شده نه تنها به نشانه‌هاي از امام نخست شيعه اشاره نشده،بلكه همواره به ويژگي‌هاي شهرياران ايراني تاكيد شده است. در سروده‌هاي ياري پيام‌هايي دال برسرسپردگي و بيعت با «پير كامل » چنان موكد است كه هيچ جايگاه انساني ديگري را شايسته تبعيت نمي‌داند. ناگفته پيداست كه تاثير رواني چنين آيين دير پايي كه مناسك ويژه خودش را از مناسك شيعي جدا مي‌داند تا چه پايه مي‌تواند براي ايدئولوژي مسلط ناخوشايند و تحمل ناپذير باشد. نكته غير قابل تحمل ديگر اين كه در مناسك ياري، همه نيايش‌ها به همراهي ساز تنبور به شكل ِ كرُخواني يا تكرار ترجيع‌ها سروده مي‌شوند. وجود ساز به عنوان آلات غنا كه در اسلام به شيوه علني حرام شمرده و نهي شده، شايد بارز ترين خصيصه چنين آيين كهني است كه از زوال آن جلو گيري كرده و سبب شده تا هيچگاه اديان سامي در به هم ريختن سامانه آن توفيق به دست نياورده و در تلفيق آن ناتوان باشند .
باري، با دگرگوني شيوه‌هاي معيشتي در كشاورزي و رشد ابزارهاي مولده ، دامنه برگزاري مناسك ايلي كه هويت جمعي آنان را تقويت مي‌كرد محدودتر گشته و با تقويت مولفه‌هاي دين رسمي و توسعه حوزه‌هاي تربيتي و مدارس كه عملا در خدمت تبيين ارزش‌هاي ايدئولوژيك بودند، كم كم زمينه خوارشماري و زوال باورهاي بومي مساعدتر شد . جلوه اغواگرانه گنبد و گلدسته‌هاي مساجد و بانگ مهار ناپذير بلند گوهاي سوني، اندك اندك بر صفاي محقر جم خانه‌ها مستولي شده و نواي خدايي تنبور كه تنها پژواك خموشانه سه سيم نازك بر كاسه يي چوبين بود ، جز معدودي ازخاصان را پيرامون خود گرد نياورد. در اين ميانه عزلت و تبعيد‌هاي خود خواسته مروجان باورهاي بومي ، اقبال مذهب رسمي را نيز بلندتر كرد .
با تثبيت مولفه‌هاي رسمي دين شيعه ، باورهاي بومي زوال يافت، وبا توجه به رشد خشونت در عرصه‌هاي عمومي، از قبيل شلاق زدن، اعدام ، سنگسار و…در ميادين شهري و پارك‌ها و خيابان‌ها و گسترش پادگان‌ها و شبكه‌هاي نظامي و شبه نظامي ، زمينه گسيختگي رواني جامعه كه پيشتر باورهاي خود را باخته بودند فراهم آمد .
به ديگر سخن ، اگر در رژيم هاي گذشته تمركز گرايي به شكل حذف حكومت‌هاي محلي دنبال مي‌شد. اين بار ادامه همان سياست‌هاي تمركز گرايانه با كشاندن دامنه خشونت به درون خانواده‌ها ، باورهاي بومي را كه در نهان و روان انسان‌ها جاري بود، هدف قرار داد.
روش باورزدايي و برخورد با باورمنداني كه ساليان سال مسائل و مناسبات اجتماعي خود را با آن سامان مي‌دادند ، تبعات وخيم روان نژندي و درماندگي رواني جامعه را تشديد كرد. اعمال چنين روشي دقيقا ، بر گرفته از الگوي « اقرار وبازجويي »اتاق‌هاي تمشيت بود ، كه در سال‌هاي آغازين انقلاب به عنوان نمونه و سمپل آزمايشگاهي جواب مثبت داده بودند.

فروپاشي سامانه رواني فرد و به تبع آن اجتماع ، باز سازي نسخه ايدوئولوژيك «موجود مُذهّب » و تسليم شده‌يي بود ، كه به روش زندان و زندان‌بان عملي مي‌شد. هدف از دنبال كردن چنين الگويي بدين منظور بود تا از انسان « ديونوسسي » ايلي ، موجودي تزكيه يافته خلق كنند. موجودي كه بتواند براي يك هدف مقدس چنان دست از جان بشويد كه با كشيدن ضامن نارنجك به زير تانك برود و آن را منفجر كند. هر چند ايدئولوژي شيعه ازهمان ابتدا ابداع كننده اين روش انتحاري بود ، اما چنان دستاوردي؛ سال‌ها بعد عملا و به طور گسترده در بنياد گرايي ديني به عنوان يك الگوي موفق در كشتاردسته جمعي مردم غير نظامي ، توسط القائده متداول شد.
حاصل اين كه، تلاش براي خلق موجودي ايدوئولوژيك از انسان ايلي كه نيم قرن بر آستانه ورود به ارزش‌هاي مدرن تاب آوده بود ، با چنان خشونتي دنبال شد .كه لاجرم هستي و هويت رواني او را نيز از هم گسيخت .
2- غلبه ايدئولوژي رسمي وتقويت مولفه هاي زن ستيز
[[ما بر او ستم روا داريم ، كه به او كه چنين مِهِستي وار است، نمايش خشونت را عرضه كنيم زيرا او مانندهوا / اثير آسيب پذير است و ضربه‌هاي ما زهر خندي دُژ انديشانه‌اند ...]]«هاملت»

دراين مبحث تلاش كرده‌ام تا با نگاهي به خشونت سازمان ياقته ناشي از جنگ و دوران پس از آن ، زايش ايدوئولوژي رسمي ورابطه آن را با مولفه هاي زن ستيزي در مناسبات ايلي را آشكار نمايم .
تداوم هشت سال جنگ و قتل و عام سازمان يافته مردم غير نظامي ، در مناطق غربي و عمدتا كردنشين كشور ايران ، كه از ابتدا هستي كردها را نشانه گرفته بود ، برخاسته از مناسبات نظام اسلامي بوده كه در چارچوب ايدئولوژي آن قابل تفسير است . براي درك « خشونت سازمان يافته » نيز پيش از هر چيز ديگري ، بايد به نحوه شكل گيري نظام اسلامي و خاستگاه آن توجه نمود.
نظام نو پاي اسلامي به عنوان اولين سيستم سياسي كه سوداي مديريت كلان اجتماعي را در سرداشت ، از همان ابتدا تضاد آشتي ناپذيز خود را به دستاوردهاي مدرنيته با حمله به سينماها ، كافه‌ها و ديگر اماكن عمومي كه سمبل ليبراليسم وجهان آزاد بود بي‌مهابا نشان داد. بودند فيلسوفان به اصطلاح پسامدرني كه به عنوان شورش عيه هنجارهاي مدرنيسم در صف شارحان چنين نظامي قرار گرفتند و آن را تقديس كردند اما از آن جا كه هر گونه ايدئولوژي گرايي ناگزير خشونت را نيز با خود به همراه دارد، هنوز كسي را ياراي آن نبود تا از سر خرد ، بازتاب اقدامات خشونت بار در جامعه به نقد بكشد.

دسته جات سياسي هر كدام براي همراه كردن طيف‌هاي وسيع اجتماعي، ‌در تكاپو بودند و توسل به خشونت تحت عنوان عملي قهر آميزدر خور ستايش هم بود. از آن رو كه همه گروه‌هاي سياسي ، براي كسب هژموني اجتماعي و قوام بخشيدن به وحدت دروني به توهمات ايدئولوژيك نياز دارند ، حكومت اسلامي نيز در ابتداي شكل‌گيري سبقه ديني را به عنوان ايدئولوژي برگزيد تا بتواند روحيه قوام يافتگي هواداران خود را منسجم كرده و با شعار «وحدت كلمه» ديگر طيف‌هاي سياسي را با خود همراه كند. بعد از روي كار آمدن نيز با ايجاد مراكز « عقيده‌تي – سياسي » عملا جهت تثبيت شعارهاي ايدئولوژيك خود پيش دستي نمود .
وظيفه نخست و با اهميت شبكه‌هاي «عقيده تي – سياسي »كه رفته رفته در همه جا از سيستم تربيتي نظام آموزشي گرفته تا نهادهاي لشكري و كشوري را در بر گرفته بود ،تلاش براي اعمال محدوديت يا اغناء انديشه‌هاي متمايزي بود كه در بسياري از مناطق دور از مركز بواسطه بعد مسافت و تفاوت مذهبي از ايدئولوژي رسمي تبعيت نمي‌كردند. اهميت ديگر نهاد عقيده‌تي- سياسي در اين بود كه هموار احساس پيروزمندي را براي همبستگي درون سازماني در افراد تقويت نمايد . از آن جا كه بين احساس پيروزمندي و احساس تعلق به گروه رابطه مستقيمي وجود دارد ، تمامي ديدگاه‌ها و نظام‌هاي تمركزگرا ناگزيرند ، به نقطه‌يي ازلي در گذشته بسط داده شده ، تا با اتكا بر باورمندي ايدئولوژيك،احساس تعلق وهمبستگي دروني توده‌هايي كه در حاشيه قرار گرقته‌اند را با خود همراه كرده وآن را تقويت نمايد . بديهي است در يك جامعه در حال گذارهميشه طيف وسيعي از مردم در حاشيه‌اند، احساس ناكامي در آن‌ها به خاطر عدم دخالت در قدرت نيروي شگرفي داشته تا جايي كه بار فناتيك اين نيروي مضائف ، پيوسته شكل گيري خشونت رادر تحولات اجتمايي دامن مي زند. آنان نيز براي رهايي از ناكامي ، خوشبختي خود را در گرو مشاركت با قوايي مي‌بينند كه در آن‌ها ميل پيروزي و سركردگي را تقويت كرده و احساس تعلق را تشديد كند.غالب افراد چنين طيفي تنها براي هويت بخشيدن به خود كه با اعمال خشن نمود عيني پيدا مي‌كند با قدرت همراه شده‌اند .
توسل به كليشه‌ها و شعار زدگي مشخصه بارز چنين طيفي است كه در نهايت به شكل گروه‌هاي فشار در قدرت سهيم مي‌شوند. در اثبات چنين مدعايي به كليشه «ثوره ثوره حتي النصر » نگاه كنيد كه در ابتداي انقلاب اسلامي از زبان برخي انقلابيون شنيده مي‌شد ، و بنگريد كه چگونه سال‌ها بعد اين كليشه به فارسي سره هم برگردانده شده و بار رواني آن در تثبيت نظام و تداوم هشت سال جنگ، ايفاي نقش كرد. بديهي است كه هيچ بانگي رستاتر از «جنگ جنگ تا پيروزي » آن هم در الفاظي چنين ساده نمي‌توانست در تقويت بنيان‌هاي خشونت موثر واقع شود.
آوردن نمونه‌هايي از اين دست نشان مي‌دهد كه برجسته كردن « ظفرمندي» و حتميت يافتگي آن تا چه اندازه در قاموس يك ايدئولوژي اهميت دارد، خاصه اين كه تئوري جهان شمول بودن آن « مستضعفين وارثان زمين‌اند » هم بنچاق اين وعده قرار بگيرد. چنين پنداري از همان ابتدا به برابر نهاد ديگري نياز دارد كه لاجرم بايد به زير كشيده شود، گزينه «قرباني »كه بايستي ميل خشونت را نيز توجيه كند. از اين منظر اصولا تمام ايدئولوژي‌ها براي همبسته كردن احساس «ظفرمندي» در هوادارانشان به «قرباني » هم نياز دارند. تا آن جا كه در تاريخ گذشته خود به تكاپو پرداخته و به اسطوره‌ها نيز متوسل مي‌شوند تا بر جاودانگي هويت جمعي خويش مهر تاييد زده باشند.
براي مثال «نوروز» به عنوان سمبل «ظفرمندي» و چيرگي نور بر تاريكي ، در حافظه تاريخي ساكنان فلات ايران حضوري جاودانه دارد ، ايرانيان براي پاس‌داشت هويت جمعي خود هر ساله اين ميثاق ملي را تجديد مي‌كنند. «نوروز » اما به عنوان باوري اساطيري، بار رواني احساسات ناسيوناليستي ايرانيان را نيز در مواجهه ترك‌ها و اعراب تقويت كرده و احساس «ظفرمندي » در آنان را باز توليد مي‌كند.
نظام اسلامي از همان ابتدا تحت تاثير القاء افكار اينترناسيوناليستي چپ، با خوار شماري ناسيوناليته ايراني، اين باور اساطيري را تقليل داده و بر بار ارزشي جشن‌هاي مذهبي هم‌چون «عيد فطر» و« نيمه شعبان»….افزود و از آن جا كه قادر نبود ايدئولوژي را با احساس«ظفرمندي» اساطير ايراني منطبق كند. ناگزير براي پيوند عاطفي باورمندان خود به يك « شكست » تاريخي اتكا كرد. ازهمان ابتدا « محرم » و «صفر» به شاخص قوت‌مند ايدئولوژي شيعه و هويت آن مبدل شد.
با درك اين نكته ظريف است در مي‌يابيم، هم چنان كه يادمان يك «ظفرمندي» اساطيري و حماسي قادر است در هويت بخشي به سامانه رواني ملتي موثر باشد، يك شكست تاريخي نيز تا كجا مي‌تواند در هم‌بسته كردن عاطفي باورمنان خود نقش ايفا كند .
شكست و شهادت كه در ايدئولوژي شيعه از آن به عنوان «پيروزي خون بر شمشير » ياد مي‌شود ، سمبل همبستگي باورمندان چنين اعتقادي است. از اين رو، به جاي سرور سرخوشانه احساس «ظفرمندي»، اين ماتم و اندوه ناشي از عقده شكستي تاريخي است كه بايستي در مراسم يادمان هر ساله آن آيين تكريم شود. بديهي است با پذيرش و قداست بخشي به چنين شكستي، خشونت از آغاز يكي از اركان وجودي اين ايدئولوژي به شمار آمده و به اشكال سازمان يافته‌اش در جامعه باز نمايي مي‌شود. درآيين باستاني «نوروز» ، جمشيد شاه با كشتن اژدها بر تخت مي‌نشيند اما در تفكر شيعي ، امام حسين و يارانش شهيد مي‌شوند . گذشته از اين ، تمام امامان شيعه نيز به شكل خشونت باري توسط حكام وقت شهيد شده‌اند .
اين جداسري ، آغاز تضاد و ناهمگوني ايدئولوژي شيعه حكومتي با باورهاي بومي در مناطق كردنشين است كه عموما از انديشه‌هاي شهرياري و عرفان ايراني ملهم‌اند، و از اين رو، بنيان روان نژندي جمعي حاصل از مخدوش شدن هويت اجتماعي، در استان‌هاي كرمانشاه و ايلام كه به تعمد شيعي معرفي مي‌شوند، از اين پس، رفته رفته رويكرد نماياني به خود مي‌گيرد .
ايدئولوژي شيعه ساخته و پرداخته ايدئولوگ‌هاي حكومت اسلامي، به جاي پاس‌داشت يك حافظه تاريخي «ظفرمند »همواره ميراث دار يك واقعه خشونت بار تاريخي بوده، كه براي توسعه و تداوم آن به شعار ديگري چون « كل ارض كربلا و كل يوما عاشورا » متوسل مي‌شود.
اي بسا اراضي وسيعي كه هنوز در تملك حكومت شيعي قرار نگرفته و بنا به اعتقاد آن‌ها غصب شده‌اند و با تاكيد بر چنين كليشه‌يي، از پيش براي آزاد سازي آن سرز‍مين‌ها، مجوز كشتار عمومي صادر شده است.
لذا باورمند شيعي هميشه خود را مكلف مي‌داند ، با اعمال عقيده خود، در تمامي حوزه‌هاي اجتماعي، از خيابان‌ها گرفته تا عرصه‌هاي خصوصي هم‌چون حريم خانواده، تحت عنوان « امر به معروف و نهي از منكر » دخالت كند. هرم قدرت نيز همواره تلاش كرده تا عرصه‌هاي علمي و فرهنگي را به چنين باورمنداني واگذار كرده و به اشاعه چنين باوري دامن بزنند. عرصه‌هاي اجتماعي و متوليان فرهنگي، به جاي توليد برنامه‌هايي كه با تقبيح خشونت، بنيان‌هاي جامعه مدني را تقويت كند، همواره در حوزه‌هاي سمعي و بصري مانند تلويزيون و سينما ، كوشيده‌اند تا با نمايش و قداست بخشي به جنگ هشت ساله و عواقب آن ، ذهن باورمندان به ايدئولوژي دولتي را تغذيه نمايند. لذا نه تنها از دامنه خشونت در سطح جامعه كاسته نشده، بلكه باز توليد خشونت در خانواده‌ها رويكرد بارزي نيز پيدا كرده، تا آسيب پذيرترين طيف‌هاي جامعه يعني زنان و كودكان را به ورطه نابودي سوق دهد .
مناطق حاشيه مرزهاي غربي ، به ويژه استان ايلام ، به عنوان جايگاه تبعيين ايدئولوژي شيعه و عرصه هولناك عمليات‌هاي جنگي ، آيينه تمام نماي دست آوردهاي نظام اسلامي است، زيرا به دليل هم‌جواري با «حرمين شريفين » و اماكن مقدس شيعه ، از دير باز احساس باورمندي و مكلف بودن، توسط دستگاه‌هاي اطلاع رساني حكومتي، در مردم آن سامان تقويت گشته تا به شكلي نهادينه شده و به درون خانواده‌ها رسوخ پيدا كند.
از جنبه‌هاي عقيده تي- سياسي نيز استان ايلام نمونه كامل هنجارهاي مضمهل شده بومي جهت انطباق با شعارهاي حكومتي است . نشانه‌هاي قربانيان خشونت به اشكال مختلف از خانواده شهدا و معلولين گرفته تا جان‌باختگان غير نظامي، همواره در ذهنيت مشوش و روان نژند ساكنان ايلي حضوري مداوم دارند. طرفه اين كه ، اين هم آميزي تكليف ديني با عصبيت ايلي در توليد و رجعت به وقايع دردناك گذشته، به يك مخرج مشترك رسيده‌اند ، تا همواره در خدمت دستگاه ايدئولوژيك قرار گرفته و خشونت را بازنمايي كنند .

از آنجا كه عصبيت ايلي به عنوان وظيفه [تكليف] دفاع از ناموس را در محدوديت براي زنان ايل به عنوان مايملك خود ، روا مي‌داند، لاجرم اين عصبيت ، كه از ديگرهراسي و امتزاج با فرهنگ غير بومي [عربي] مايه گرفته ، بر قيد و بند زنان افزوده ، تا در ساختار لايبرنتي ذهن مرد ايلياتي، مرزهاي اندروني و بيروني را به شكل بيمار گونه يي توسعه دهد . چنين ديدگاهي سبب شده تا احساس فلج كننده، ارتكاب گناه در زن بيشتر تقويت شده و در پي خلجان‌ها و سركوب‌هاي مكرر ، مفري جز خود كشي يا ديگر كشي براي آنان باقي نگذارد.
اما به خاطر كاركرد رواني و نقش جنسيت در جامعه ايلي ، زن ايلياتي به جاي ارتكاب به ديگر كشي يا انواع بزه‌هايي كه معمولا در شهرهاي مركزي متداول است ، به خود كشي متوسل مي شود .و از آن جا كه اين خود كشي بايد از سويي هم پيام پاكي ومعصوميت وهم قهر شديد و عصيان او را منعكس كند ، به خشن‌بارترين و ترحم برانگيزترين روش‌هاي خودكشي‌ها دست مي‌زند .
اگر به دامنه معنايي واژه «ناموس» توجه كنيم ، متوجه مي‌شويم كه احساس دفاع و مشروعيت بخشي به آن، پيشتر از رسانه‌هاي حكومتي تقويت شده و در استعاره‌هايي چون « دفاع از مرزهاي مام ميهن » ، «عشاير غيور» ، «مرزداران دلاور ايران اسلامي » مستتر شده است. در بديهي‌ترين تفسير ، مرد ايلياتي در ذهن خود «زهدان» زنش را تداعي كرده و خود را در محافظت از آن مكلف مي‌داند. بازتاب اين احساس كه طي هشت سال جنگ بارها به شكلي سازمان يافته تقويت شده ، تا دهه‌هاي بعد از جنگ هم‌چنان قادر بوده، در حصار ايل و خانواده‌ها، زنان و دختران را قرباني كند. هدف از تقويت اين احساسات كه همواره درجه بندي جنسي و ظفرنمايي مردانه را برجسته مي‌كند، حذف نقش‌هاي زنانه از حوزه‌هاي فعاليت‌هاي اجتماعي بوده است. ممانعت حكومت از شكل گيري نهادهاي جامعه مدني ، با اتكا به قوانين ماقبل شهرنشيني از جمله اهدافي است كه براي تعميم روحيه ايلي در شهرهاي بزرگ نيز برنامه ريزي مي‌شود .

در تحليل مناسبات ايلي بايد اذعان داشت كه چنين مناسباتي در جوامع بسته به خوبي نقش ايفا كرده و بر تعهدات اجتماعي افراد، به عنوان وظايفي غيرقابل عدول ، در مراسم‌هاي جمعي همانند، مرگ وماتم ، سور و جشن‌هاي ازدواج ، اعياد بومي و برداشت محصول …مهر تاييد زده است. همان گونه كه مشخص است ، جامعه ايلي تك تك افراد را در پاسداشت هويت و حفظ هنجارهاي ايلي موظف مي‌داند، كه با رشد مهار ناپذير شهرها و جابجا شدن چنين ارزش‌هايي، كارآمدي آن در جوامع شهري رنگ مي‌بازد، اما هنگامي كه روحيه ديگر هراسي و بيمناكي از بيگانه [دشمن] تقويت شده و در مديريت كلان نيز تعميم داده شود، ناگفته پيداست كه چنين تفكري همواره از واكاوي تابوهاي ايلي هراسان بوده و با جلوگيري از نهادهاي مدني در حراست از ميراث‌هاي فكري خود به ارعاب و خشونت متوسل گشته ، تا بتواند مجددا ساختار قهقرايي مناسبات ايلي را به جامعه برگرداند.
3- بازتوليد خشونت سازمان يافته
[كاش از كودكي؛ لب از لب دختران قبيله برنمي‌گرفتم ، پيش از آنكه شمشير در كفم نهاده باشند ]
«بيضايي – چريكه تارا»
” دولت عراق در 26 شهريور 1359 عهدنامه مرزي و حسن همجواري 1354 (1975) م . بين دو كشور را به طور يك جانبه لغو كرد، سپس نيروهاي نظامي آن كشور در بعدازظهر روز سه شنبه 31 شهريور 1359 از طريق زمين، هوا و دريا به ايران حمله كردند وبه اين ترتيب جنگ آغاز شد، اين بيست و پنجمين جنگ كامل و تمام عيار در مدت بيش از 4 قرن بين ايران و عثماني وسپس عراق- جانشين آن- است…”
مطلبي كه در ابتداي اين مبحث آورده شده ، سطرهاي آغازين كتاب « بررسي تاريخ اختلاف‌هاي مرزي ايران وعراق » است، كه به مناسبت دهمين سالگرد انقلاب اسلامي ، به همت دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وابسته به وزارت امور خارجه جهموري اسلامي ، منتشر شده است . هدف از تدوين چنين كتابي كه با خط ثلث جلي به « بسم الله الحمن الرحيم » مزيّن شده ، از پيش آشكار است ، تا بر جميع محققين و مورخان مبرز ثابت شود كه « ثبت است بر جريده عالم دوام ما ».
اما پيرامون حوادث و فجاياي جنگ هشت ساله كه به تعبيري « فصلي ديگر است كه سرمايش از درون درك صريح زيبايي را پيچيده مي‌كند» ، هيچ‌گاه فارغ از سانسور و خود سانسوري، فيلم يا نوشته‌يي نقادانه، بر جريده عالم ثبت نشد،

مگر آثاري اندك كه همچنان در سايه نگاه داشته مي‌شوند، زيرا جنگ و قداست آن بايد تحت عنوان « دفاع مقدس » تكريم شود . وقتي خاطره سربازي عراقي را به ياد مي‌آورم كه مِي‌گفت آن‌ها هم بر اين باور بودند كه « راه قدس از تهران مي‌گذرد » در مي‌يابم كه حوادث هولناك تراژيك ، چه فرجام بي‌مايه و كميكي مي‌توانند داشته باشند.
باري، به خاطر تابو سازي حكومت از جنگ ، هيچگاه سياهه‌يي حاكي از زندگي مردم اين ديار، كه همواره درميدانگاه جنگ زيسته‌اند، در دست نيست.

اما ناخودآگاه مرزنشينان كُرد مملو از خاطرات ناخوش و جانكاهي بوده كه در آينه فرهنگ عامه به شكلي نامكتوب بازتاب داشته است.
آن‌ها تنها با اين انديشه زيسته‌اند تا با اتكاء بر قوانين جزمي ايلي قوم و تبارشان را حفظ كرده و با الهام از سروده‌هاي طرب انگيز و سرخوشانه روحيه مقاومت خود را تقويت نمايند … آيا فجايا و پيامدهاي بيست و چهار جنگي كه در گذشته رخ داده ؛ با جنگ هشت ساله ايرن و عراق برابري نمي‌كرده؟ اين سوالي است كه همچنان بر زمه اهل تحقيق باقي خواهد ماند .
اگر به اشعار و سروده‌هاي بومي زاگرس نشينان ، به ويژه ايلامي‌ها رجوع كنيم، بي‌گمان با آثار بديعي از موسيقي آن حروف رج شده در كلمات، مفردات و تركيب‌هاي بي‌بديل ادبي مواجه خواهيم شد، كه برگردان فارسي از آهنگ موسيقيايي آن كاسته و تنها نوشته‌ي ِ خشك و بي روح را منعكس مي‌كند.
پس لازم است بدانيم ،

مردمي كه بيست و پنج جنگ و پيامدهاي آن را در تاريخ نامكتوب خود تجربه كرده، چگونه با بهره گيري از زبان بومي خود ، زندگي و زيبايي‌هايش را ستايش كرده است. با بررسي ادبيات بومي اين سامان در مي‌يابيم، تاهنگامي كه مولفه‌هاي خشونت به اشكال سازمان يافته‌اش بواسطه حكومت رسمي تقويت نشده، ضمير ناخودآگاه ايل همچنان توانسته تا با ظريف‌ترين شيوه، با بيزاري از مرگ و مرده‌گرايي در فضيلت زنده انديشي آثار كم نظيري را در ادبيات و موسيقي خلق نمايد كه با ترويج خشونت و جايگزيني زبان رسمي با خوارشماري سمبل‌هاي بومي، زبان خنياگري ايل هم رفنه‌رفته ، سنگين و ستروَن مي‌شود .
با نيم نگاهي به ادبيات شفاهي « بزمي – آييني » مردم اين منطقه ، در مي‌يابيم كه طبيعت متنوع و چشم نواز ايلام و استان‌هاي همجوار، مردماني را در دامان خود پرورده كه نه تنها ميل به خشونت به رغم شيوه معيشت ايلي در آنان مجال ظهور پيدا نكرده بلكه همواره گرايش به دلدادگي و عشق به همنوع از آن مي‌تراود.
تغزلات خيس ليبدويي كه پيوسته زبان حال عشاق اين ديار بوده ، در سروده‌هاي تحت عنوان « هوره » برجسته تر است . « هوره » يا «گوراني » نوعي موسيقي كهن مناطق زاگرس مياني و استان ايلام است، كه غالبا بدون همراهي ساز سروده مي‌شود. در واكاوي « توپوگرافيك » اين مقام موسيقياي كه ريشه‌اش به گات‌هاي زرتشت و شيوه نيايش‌ها در آيين « مزد يسنا » مي‌رسد،‌ مشخص شده كه اين نغمه در يك دستگاه موسيقيايي با اندك تفاوتي در لحن ،

در تمام زاگرس از شمال تا چين خوردگي‌هاي جنوبي متداول است. كه در ارتفاعات شمالي به «لاوك » ، در زاگرس مياني به « حيران» ، در اورامان« سياچمانه » و در ايلام و به « هوره » معرفي شده است. كه با سازهاي زهي يا تنبور هم گاهي همراهي مي‌شود .
با خوار شماري مقام‌هاي موسيقي بومي، اندك اندك اين شيوه ترانه سرايي هم تن به تيغ سانسور سپرد. چرا كه در «هوره » ترانه سرا آشكارا ،فارغ از اخلاقيات ديني ، با گذشتن از مرز هنجارهاي زن ستيزانه مذهبي ، به شيوه عريان تري زن را ستايش مي‌كند ….
همان‌گونه كه در بخش‌هاي پيشين اشاره شد، شروع جنگ از روزهاي آغازين تا هشت سال بعد، مناطقي از مرزهاي ايران را در بر گرفت ، كه جز بخش‌هايي ازاستان عرب نشين خوزستان ، بقيه اين نواحي در دو سوي نوار مرزي كردنشين‌اند، از اين رو در هر دو سو ، سرنوشت غم‌باري براي كردها رقم زده شد . از كشته‌ها و معلولين سلاح‌هاي كشتار جمعي و شليك تيربار هواپيماهاي بمب افكن كه به فراغ بال از ماموريت بمباران ديگر شهرهاي مركزي باز مي‌گشتند كه بگذريم ، بايد به معضل‌هايي همچون اعتياد و تن – فروشي اشاره كرد كه در طول غالب جنگ‌ها ، پايه‌هاي ثابت نيروهاي نظامي بوده ، كه پادگان‌ها و قرارگاه‌هاي جنگي ، به شكل موثري در ترويج آن دخالت دارند.

با توجه به شيوه معيشت جامعه ايلي در استان ايلام كه بيشتر بر دامداري و كوچ‌هاي فصلي رمه داران كُرد متكي است .هنوز هم با خاتمه يافتن جنگ ، هر ساله كوچ نشينان بر اثر برخورد با مين‌ها و بمب‌هاي جمع آوري نشده مناطق عملياتي متحمل خساراتي مي‌شوند كه كمتر رسانه‌ها به آن اشاره مي‌كنند. طرفه اين كه به چنين خانواده‌هايي هيچ مواجبي از طرف دولت پرداخت نمي‌شود ، زيرا اين كشته‌ها چون در عرصه نبرد با دشمن بعثي كشته نشده‌اند شهيد محسوب نمي‌شوند .
عدم جمع آوري مين‌ها؛ با گذشت دو دهه پس از جنگ به دلائل گوناگوني از جمله در دسترس نبودن نقشه ميادين مين عنوان شده، اما در واقع دليل عمده ناامن نگه داشتن اين مناطق بوده كه در نتيجه سبب مي‌شود تا طوايف كوچنده از شيوه معيشتي خود فاصله گرفته و در حاشيه پر ابتذال شهرها ساكن شوند .
براي نمونه به دوران جنگ اشاره مي‌كنم كه خانواده‌هاي كوچنده اطراف آبدانان و مهران،از بيم تعقيب، براي شناسايي كشته‌هاي خود كه به دست نيروهاي ايراني به قتل رسيده بودند، جرعت مراجعه نداشتند تا پس از گذشت روزها از سر خيرخواهي، نيروهاي دولتي جنازه‌ها را پشت وانت‌هاي« تويوتا لانكروز » نظامي بار مي‌كردند و هنگامي كه به سياچادرها مي‌رسيدند، در مقابل چشمان وادريده زن و بچه‌هاي مقتولين، جنازه‌ها را با ضرب پنجه پوتين‌ها ي نظامي پايين مي‌قلتاندند. اين خشونت سازمان يافته كه سال‌ها بعد در شيوه خود سوزي زنان ايلي تاثير به سزايي داشت را، متاقبقا ياد آور مي شوم …..

در اين رهگذار ايل « چويين » كه به روايتي از اقوام اصيلي بوده كه اصل و نصب آنان به « بهرام چوبينه» مي رسد؛ يكي از آسيب پذيرترين ايل‌هايي بوده كه در حوزه‌هاي استحفاظي استان‌هاي لرستان و ايلام و خوزستان تردد داشتند و بعدها، بازمانده‌هاي آن‌ها پس از جنگ ، در حاشيه شهرهاي كرمانشاه ، ايلام و شاه آباد غرب ساكن شدند. اين ايل بارها در منطقه « دشت عباس » و « عين خوش » قتل عام شدند و به واسطه هراس از هر آن چه هيبتي نظامي داشت، هيچگاه توان پيگيري كشته‌هاي خويش را نداشتند، زيرا با اولين اتهام يعني « سرقت سلاح‌هاي رزمندگان اسلام » مواجه بودند .
از اين رو در بازنمايي خشونت سازمان يافته جنگ سالاران در خود سوزي زنان ايلا م، ‌تاكيد مي‌كنم؛ چون هيچ كس به سراغ چنين دردهاي ناپيدايي كه در حافظه كوچ نشينان ايل سنگيني مي‌كند، نمي‌رود و مطبوعات دولتي بنا به ملاحظات ، قادر به انعكاس چنين فجايايي نيستند و از سويي ديگر؛ مخاطبان چنين رسانه‌هايي از جنگ و حاشيه آن دور بوده‌اند و از دور دستي بر آتش داشتند … و …اي …از سر « انفقوا مما رزقناكم » هم هر از چند گاهي فديه‌يي به عنوان كمك‌هاي مردمي به جبهه ، خير سر اموات مي‌كردند، تا چراغ حجره‌شان روشن بماند و كسب حلال بردوام … يا دست كم اين فرصت را داشتند كه براي شهيدشان با حرمت حجله چراغاني كنند …
تفاوت فرهنگي مرزنشين‌ها را در ابتداي اين نوشتار آورده‌ام و ادامه آن را ضروري نمي‌دانم. باشد كه واگويه‌هايي هولناك را به گذر زمان واگذاريم ، زيرا ، دست و پاي قطع شده آن زن چويين ، و حفره خالي چشمان كودكش را و پيكر فرتوت مردي كه در ماتم مرگش خواهند نوشت، بزرگ خاندان….
اين ها را كسي به عنوان عدله خودسوزي زنان ايلامي به شمار نمي‌آورد؛ اما ناخودآگاه اجتماع بسته ايلي كه عمدتا به شيوه خانواده‌هاي هسته‌يي اداره شده و اقوام و بستگان يكديگرند…اين خشونت‌ها را به لون ديگري در دل خود بازنمايي مي‌كند و خود سوزي تنها يكي از اشكال بازنمايي خشونت است.

خانواده‌هاي هسته‌يي در مفاهيم جامعه شناسي به خانواده‌هايي اتلاق مي‌شود كه با وجود تشكيل زندگي مشترك فرزندان، اين زوج‌هاي جوان هم‌چنان در سلك نيروي كار و پاسداري از باورهاي كلان خانواده، زير يك سقف زندگي مي‌كنند. هر چند برادري در جنگ كشته شده ، اما برادر ديگر مكلف است با ازدواج با زن شوي مرده هم‌چنان او را به چرخه باز توليد معيشت ايلي و زهدان خانواده باز گرداند . زيرا بنا بر قوانين نانوشته، اجتماع ايلي از فرستادن بيوه به خانه پدري سخت شرمگين است … يعني نرينه‌يي در آن «هوبه » نبوده تا بيوه را به خانه پدريش باز نفرستند…؟ از طرفي ازدواج مجدد ‍زن با خانواده‌يي ديگر نهي شده، از بيم انتقام و دامن زدن به درگيري‌هاي طايفه‌يي ، كمتر دامادي حاضر مي‌شود تا از چنين بيوه‌يي خواستگاري كند ،
مگر به مصلحت‌هاي پيرانه سر ، نيانديشيده باشد. پس فرجام كار زنده بگوري زن است و تجرد در خانه پدري و هزار پچپچه جانكاه كه از فهوايي ايلياتي جماعت شايع خواهد شد …
و عرق شرمي كه پيشاني پر چين و گره مرد ايلياتي را نمدار مي‌كند، تا دست به سلاح ببرد . پس ماندن زن در خانواده شوهر حتي اگر مجرد هم بماند طريق اولي است. اما اين شيوه هم از دامن زدن به شايعه كم نمي‌كند …پس وصلت زن با برادر بزرگتر – اي بسا كه خود زن داشته باشد – يا برادر كوچكتر همسر متوفي اش به عنوان پذيرفتن اولين هنجار ايل، اتفاق مي‌افتد و اين آغاز فاجعه‌يي است كه تا مرحله خود سوزي‌اش هم‌چنان ، در ذهن روان نژند او پژواك خواهد داشت ….
… ركاب دادن به نوخاسته‌يي كه مي‌توانست جاي فرزند بزرگش باشد … زن ايلياتي بايستي چنين تحقيري را هر روز با ستردن اشك و فرو بردن بلغمش تحمل نمايد . هرچه باشد او از زبري سر انگشتان شوي اولش خاطره‌يي با خود دارد . اما زنده به گوري در خانه پدري هم جان سگ مي‌خواهد. اگر اين يكي را هم از دست بدهد … سايه بالا سري نخواهد داشت …زخم زبان ها … افتراهاي ناموسي … فاسق‌هاي جفت و تك نيمچه شهري‌اش … راوياني كه به حسرت لذت معاشقه‌هاي معصيت بار خود را به او نسبت مي‌دهند… غيرت مردان ايل كه هم‌چنان در پس بارها همخوابگي ، زن را در جستجوي بكارتش مي‌كاوند … اما هرچه باشد …دشت هست …و تفتيدگي اشك‌هاي او كه تلخي آب درياها را دارد …چشم انداز گاوچر قله …هم زدن مشك ماستينه كه ضرب دست مي‌خواهد …و مويه‌يي از گلو بر نيامده … باشد كه از كوچ برگردند و اگر دست داد به حلاليت سر گور شوي مرده خواهد رفت و حلقه‌يي از شلال گيسوانش را بر شاخه خشك بن – كي‌َكم – گره خواهد زد. سايه‌ها كه درازتر شد، ديگر آفتاب نشسته … صداي رمه است كه مي آيد ، و شوي نوخطي كه عرقچين از سر گرفته و دوال چرمين سلاحش …تا در اولين سايه خم راه او را در خود بفشرد ، و باز از او كه چند شكم زاييده بكارتش را تمنا كند …آن حفره خالي چشمان كودكش هم مي‌تواند جاي آبله باشد ، يا هر واگير ديگري كه هر سال با بزمرگي بر ايل آوار مي‌شود ، اين دست كه از آرنج قطع شده و پايي كه نبوده شايد از همان آغاز… و اين كيسه گوشتي ِ آويخته از گلو كه غمباد نيست حتما …اما اين مزه گس و بويناك … اين مايع نوچ كه ميان پستان‌هايش را حالا لينچ انداخته…اين كه از سربندش چكيد … اين تن پوش پاره هم چه سنگين شده و …خيس هم …اين كه نفت نيست شايد … اين كبريت هم كه شعله‌اش نمي‌گيراند… نه مي‌گيراند …نه …ديگر او خاكستري شده كه هم‌چنان مي‌پاشاند در چشمان من خودش را …
«پايان»
نگارنده:فرزانه دارابي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر