۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

تصاویر زنی دردمند که برای گذران زندگی لنگ فروشی میکند


چند صد متر آن طرف تر از مجلس در میدان بهارستان، تقاطع خیابان قائن و شهید کلهر (کوچه پانزدهم سابق) اهالی محل مدت‌هاست زنی را می بینند که صبح تا شب را کنار خیابان نشسته و در گاری کوچک همیشه همراهش "لنگ" می فروشد.

"از بستني روكش طلا و قراردادهاي نجومي بازيكن‌ها و بازيگران تا زندگي با گاري دستی در يك گوشه از همين پايتخت"  بدون اشاره به اینکه باعث این فلاکت ها و نابسامانی های مردم شریف ایران ، رژیم دزد فقیه و شرکایش هستند ،سایت حکومتی رجا نیوز اقدام به انتشار اين تصاوير كرده است   در گزارش خود  از زندگی این زن دردمند سعی کرده برای پاسدار احمدی نژاد هم تبلیغ کند، گزارش رجا نیوز را بخوانید : «به آرامی می گویم مادر جان سلام! ما خبرنگار هستیم و آمده ایم تا ببینیم مشکل شما چیست؟ چرا در خیابان هستید؟ اولش انگار کمی ترسیده باشد اما با کمی صبر و تامل، شروع می کند به درد دل کردن...»

اما الان هر چه باشد تابستان است و شاید به جز گرمای ظهر که همه به کولرهای خانه و محل کار پناه می برند، او در کنار خیابان است، شب تا صبح را بشود کنار خیابان به سر کرد اما  بسیاری از اهالی محل می گویند شب های زمستانی را هم به یاد دارند که که این زن، با پوشیدن چکمه و هل دادن گاری‌اش در برف و باران، شب تا سحر را گذرانده است.

به گفته خودش گاهی اوقات کسانی که از کنار خیابان رد می شوند، از او خرید می کنند، برخی اهالی محل هم هر از چند گاهی کمکی به او می کنند، اما با این حال خدا را شاکر است و می گوید خدا بهترین روزی‌رسان است.

اصالتا اهل بندر انزلی است اما نزدیک به سه سال است که در خیابان های تهران به سر می برد. صاحب‌خانه‌اش عذرش را خواسته و طی این مدت در تابستان و زمستان، با فروختن "لنگ" زندگی‌اش را گذرانده است.

چند وقت قبل هم در حاشیه یکی از همین خیابان های تهران، یک ماشینی که دنبال کاروان شادی ماشین عروس با سرعت حرکت می کرده، با او تصادف می کند و بعد از آن پایش را عمل کرده و به سختی راه می رود. باید مراقب باشد پلاتین های درون پایش کج نشود و این باز هم گوشه ای از سختی های او در این سه سال است.

از کمیته امداد ناراضی است و می گوید چون پدرم بازنشسته ارتش بوده و حقوق می گیرد، کمیته امداد طبق قانون نمی تواند به من کمکی کند؛ هر چند همین چند جمله را هم نمی خواهد بگوید و اگر سوال‌های پی در پی ما نبود، از این موضوع هم چيزي نمي‌گفت، كمااينكه بسیاری از حرف‌هاي دیگرش را هم نمی زند و فرو می خورد و نشان مي‌دهد كه زندگي با كرامت نفس مهم‌تر از همه اين‌ها است.

از شهرداری هم گلایه دارد و می گوید یک گاری بزرگ داشتم که آن را از من گرفتند. برای همین مجبورم وسایلم را در گاری کوچکترم بگذارم، می گویم در این مدت هیچ نهادی به شما کمک نکرده؟ دولت؟ مجلس؟ شهرداری؟ کمیته امداد؟ بهزیستی؟ سرش را به نشانه منفی تکان می دهد.

از یارانه ها می پرسم و می گویم تاکنون فایده ای داشته یا نه؟ لبخندی می زند و می گوید خدا را شکر. حداقل هر ماه یک چیزی دستم را می گیرد و بلافاصله می گوید سلام مرا به آقای رییس جمهور برسانید. شاید تصورش بر این است  که ما رییس جمهور را هر روز می بینیم! برای همین تا آخرین لحظه ای که داریم با او صحبت می کنیم، هر چند دقیقه جمله اش را تکرار می کند. بعد هم شروع می کند به یادآوری خاطره ای از روزهای قبل از انتخابات که به دور گاری‌اش، عکس‌های احمدی نژاد را چسبانده بوده.

در پایان تشکر می کند و می گوید ممنونم که در این شهر شلوغ، انسانیت را فراموش نکرده اید و حالی از من پرسیدید، لبخندی می زند و خداحافظی می کنیم، اما هنوز دارم فکر می کنم. فکر می کنم به غذای 168000 تومانی برج میلاد، به بستنی طلایی که باید پای رسانه ها وسط بیاید تا مسئولین به فکر بیایند و خبرش را تکذیب کنند، وام های میلیونی آقای رییس دفتر به فلان بازیگر سینما، رقم های نجومی نقل و انتقالات فوتبالیست ها و صد نمونه دیگر که حق این زن و امثال آن را باید در میان آنها جستجو کرد...

ونه دیگر که حق این زن و امثال آن را باید در میان آنها جستجو کرد...





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر