در جریان بیش از سی سال حیات حکومت خودمدار و خودکامه ی اسلامی، و به ویژه پس از انتصابات خرداد 88، زندانیان دگراندیش، عقیدتی، سیاسی، بیشترین آمار را شامل می شوند. از این آمار –در کشوری که رده ی نخست زندان های سیاسی جهان را دارد- بسیارانی کوشندگان گروه های حقوق بشر، وکیلان، روزنامه نگاران یا دانشجویان فعال در تشکل ها هستند. اما شمار بیشتری از آنان، زنان و مردان کم نام و نشان تری هستند که صرف نوشتن چند مقاله، شعر و وبلاگ شناسایی، دستگیر و محاکمه شده اند.
بی گمان، اگر از زندانیان کم نام و نشان تر، زندانیان سیاسی شهرستانی یا دانشجویان معترض ساده، سرشماری شود، شمار آنها بسیار بیشتر از چهره های سرشناس زندانی است. (هر چند که اساسا هیچ فرقی بین این زندانیان وجود ندارد)
"ستاره"(اشرف علیخانی)، یکی از این افراد است که به جرم حق گویی و حق خواهی، اینک به حکم بیدادگرانه ی سه سال حبس تعزیری در زندان است. ستاره را بیشتر از نوشته ها و سروده هایش شناختم؛ نوشته ها و سرودهایی که نه نشانی از خشونت دارند و نه رنگی از توهین و بدگویی. هرچه هست سخن از ارزش های انسانی و کرامت اخلاقی و خوبی های مهرورزی گفته است. او با قلمی قوی و نثری وزین (بسان سرودهای استادش: محمدتقی خانی –آرام-) بیشتر بازتاب دهنده ی درد کودکان کار، دختران گل فروش، پسرکان ترازو به دست، زنان بی سرپرست و سرپرست خانوار و اقشار محروم جامعه است.
اما از آنجا که حکومت جمهوری اسلامی، نخستین و جدی ترین ترس و خطر برای موجودیت ناحق خود را کوباندن اهل قلم و یاران اندیشه می داند، بیشترین فشار و سرکوب را بر نویسندگان و شاعران روا داشته است. ستاره نیز، همچون بسیارانی دیگر از این اهل قلم –همچون استاد بادکوبه ای ها، هیلا صدیقی ها و...- به زندان ترس حاکمان دربند شده اند. هرچند هیچ اندیشه و قلمی را نمی شود در بند کرد. حتا اگر دست و پای آفریندگانش بسته باشد و بر لب هاشان مهر سکوت نهاده باشند.
به ستاره نیز همچون بسیاران دیگر، جرم هایی بسته اند که در هر دادگاه دادگری جز بیدادگاه جمهوری اسلامی، بیشتر به شوخی و طنز می ماند –که می توانید شرح بیشتر آن را اینجا بخوانید:
اما، روی سخنم در ایجا با دو دسته از هم میهنان است: نخست) آنان که ادعای دفاع از حقوق زندانیان سیاسی را یدک می کشند. و دو دیگر) دوستان باورمند به جنبش سبز.
مدافعان مدعی حقوق بشر و حقوق زندانیان سیاسی، برای بازتاب دادن صدای زندانیان سیاسی گمنام یا کم نام و نشان تر چه کرده اند و چه برنامه هایی در پیش روی دارند؟ با کمال احترام به همه ی آنها و کوشش های انسان دوستانیشان، اما چرا این هم میهنان برای انجام مصاحبه با خانواده ی زندانیان سرشناس تر، این همه سر و دست می شکانند و حتا با دیگر همکارانشان در دیگر سایت ها و مدیاها وارد رقابت می شوند؟ به راستی صدای خاموش و در گلو مانده ی زندانیان کم نام و نشان تر، چه شخص یا گرهی است؟ آنهایی که شاید حتا توانایی وکیل گرفتن یا تهیه ی وثیقه های سنگین هم نداشته باشند. بسیاری از آنها سرپرست و نان آور یک خانواده هستند. چه کسی از درد خانواده ی آنها خبر دارد؟ چه کسی برای آگاهی از شرایط دختر یا پسر در بندشان با آنها مصاحبه می کند؟ زندانیان شهرستانی یا شهرستانی هاس زندانی در پایتخت چطور؟ کیست که از وضعیت و شرایط آنها آگاه باشد؟ آخر جرم زنی بی پناه همچون ستاره و ده ها زن و مرد همچون او چیست که هم باید جور و بیداد حکومت اشغالگر را بچشند و هم بار بی مهری هم میهنان مبارز و آزادی خواه را بر دوش بکشند؟ تا آنجا که ستاره را می شناختم، با وجود همه ی مشکلات، نداری و بیماری خودش، در راستای حقوق بشر و بویژه حقوق اقشار ستم کشیده و محروم جامعه، هر کاری که می توانست انجام می داد؛ آیا پاداش او و مانند وی این است که چون شناخته شده نیست، باید در گمنامی بمانند؟
و اما سخنی با هم میهنان باورمند به جنبش سبز و اصلاحات...؛ که هنوز مشغول داغ کردن خبرهای جنبش مردم سوریه هستند! نزدیک سه سال از جریان موسوم به سبز می گذرد. اگر این واقعیت را بپذیریم که تاریخ مبارزات مردم ایران در درون و برون مرز با حکومت اسلامی، از 22 خرداد 88 آغاز نشده است، به راستی کارکرد جریان سبز ِ سه ساله برای جنبش زنان، دانشجویان و کارگران و کوشندگان و مبارزان گذشته چه بود، غیر از گرفتار و زندانی شدن و در سکوت فرو رفتن؟ چرا دوستان سبز، از افرادی چون ستاره ها یادی نمی کنند؟ چرا از گروه هایی همچون "جنبش ملی ما هستیم" و اقدامات اعضا آن چیزی نمی گویند؟ سانسور و تک صدایی تا به کجا؟! راستی یادتان رفته که زندان های جمهوری اسلامی سی سال است که جهنم زندانیان سیاسی هستند و در آنجا اعدام و شکنجه می کنند؟ هیچ یادتان هست پیش از دربند شدن اصلاح طلبان امروز سبز و عوامل دیروز حکومت، بهروز جایودتهرانی ها، 10 سال زندان کشیده بودند و اکبر محمد ها را در زندان کشتند؟!
پایان سخن از این همه سخن بی پایان، اینکه ستاره و ستاره ها نیز هرچند گرفتار ستم حکومت و بی مهری مخالفان حکومت! شدند، اما دوره ی سختی و ستم بر آنها نیز می گذرد. از واپسین پیامی که او نوشته بود، نیروی امید را در نوشته اش حس کردم؛ برایش نوشتم:
"دل قوی دار که شب می گذرد..."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر