۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

مناسبات جنسیتی




با هر تئوری مبارزه جنسیتی ـ صرفنظر از اینکه آن به جای تئوری مبارزه طبقاتی به خورد مردم داده می شود و یا بدان اضافه می شود ـ همواره نسبی کردن سهم حاکمیت سرمایه داری در نابرابری اجتماعی میان جنسیت ها نیز همراه می شود.
نسبی کردن چیزی بدان معنی است که آن چیز با چیز دیگری در رابطه قرار داده شود و بدان وسیله ارزش و اعتبار و غیره آن محدود گردد.

نمایندگان تئوری های مبارزه میان زن و مرد، صغیر و کبیر، شهری و روستائی، داخلی و خارجی، شیعه و سنی، مسیحی و مسلمان، یهودی و مسلمان، بی دین و مؤمن و غیره حتی اگر واقعیت موجود در جامعه بشری معینی را بر زبان رانند، تئوری مبارزه طبقاتی را کمرنگ می کنند و چه بسا پرده پوشی می کنند. مترجم )
پیوند مناسبات جنسیتی با مناسبات طبقاتی در این میان، دقیقا به همان میزان واپس گرفته می شود که ستم بر زنان در جامعه سرمایه داری به مثابه نتیجه مناسبات حاکمیتی مستقل، یعنی مناسبات پدرسالار (مردسالار) تفسیر می شود.
مناسبات پدرسالار به مناسبات حاکمیتی اطلاق می شود که در آن به مردان نقش تعیین کننده نسبت داده می شود. مترجم)
در نتیجه، شرایط خاصی پدید می آید که اغلب درست همان تئوری هائی که تحقیر و تخفیف زنان را در کانون فعالیت های اجتماعی خود قرار می دهند، درست به همان دلیل (یعنی به دلیل قرار دادن تحقیر و تخفیف زنان در کانون فعالیت های اجتماعی خود)، هسته اصلی مسئله را سرپوش می نهند و از دیده ها پنهان می سازند.
من در چالش با این تئوری ها این نقطه نظر را نمایندگی می کنم که هر تئوری مربوط به مناسبات جنسیتی مناسب تنها یک تئوری اصیل مارکسیستی می تواند باشد و در تزهای زیر به توضیح مختصر نظر خویش می پردازم:
تز اول
آنتاگونیسم و تمایز

• (
در فلسفه مارکسیستی مفهوم «آنتاگونیسم» به معنی نوع خاصی از تضاد دیالک تیکی در عرصه جامعه به کار می رود که با وجود جامعه طبقاتی در پیوند است و بر تضاد آشتی ناپذیر میان منافع طبقات جامعه و گروه های اجتماعی مختلف استوار است.
مراجعه کنید به وحدت و «مبارزه» اضداد، تضاد. مترجم)
در جامعه شناسی مدرن نابرابری ها، طبقه و جنسیت معمولا به مثابه دو مقوله ساختاری مستقل نابرابری های اجتماعی تلقی می شوند، که ضمنا تنیده در یکدیگر اند.
این دو مقوله هر کدام حاکی از ابعاد خاص استثمار و مرزکشی (مرزکشی میان زنان و مردان) است که ضمنا بر یکدیگر انطباق می یابند.
بنابرین، در سطح نمودین بیواسطه، ما در این مورد فقط با «مقوله های مناسبتی ـ تحلیلی» ئی سر و کار پیدا می کنیم که در زمینه امکانات عینی زندگی حرفی برای گفتن دارند.
اما چرا مناسبتی و چرا تحلیلی؟
• «تحلیلی» از آن رو که بر مؤلفه های ساختاری معین و منتخب نسبت داده می شوند:
مثلا مناسبات طبقاتی و یا مناسبات جنسیتی.
• «مناسبتی» از آن رو که هر دو مقوله بیانگر مناسبات متضادند:
مثلا کار و سرمایه، زن و مرد.
طبقه بر سطح اقتصادی بلاواسطه مناسبات کار مزدوری (کار مبتنی بر دستمزد) در حوزه تولید نسبت داده می شود، در حالیکه جنسیت ـ اگر سختگیر باشیم ـ بر مناسبات غیر اقتصادی و اجتماعی در حوزه بازتولید (خانه داری و خانواده) نسبت داده می شود و یا اینکه با آن در پیوند قرار دارد.

منظور از مفهوم «بازتولید» اینجا فقط بازتولید خانگی نیروی کار است و نه معنای فراگیر مورد نظر مارکس، به مثابه بازتولید پیگیر مجموعه روند تولید.
شکی نیست که طبقه و جنسیت به یکدیگر متقابلا ساختار می بخشند:
در حالی که مناسبات طبقاتی بوسیله مناسبات جنسیتی متمایز می شوند، آنچه که به عنوان مثال، خود را در این حقیقت امر نمودار می سازد که «هر طبقه و هر فراکسیونی از طبقه تصور خاص خود را از زنیت و مردیت دارد» که بوسیله آن، هیرارشی جنسی تشکیل می شود، مناسبات جنسیتی نیز بیشک بوسیله مناسبات طبقاتی ساختاربندی می شوند.
بدین طریق، امکانات شرکت هم زنان و هم مردان بسته به جایگاه طبقاتی مشخص شان تعیین می شود.

به عنوان مثال، پیوند خانه داری و کار در بیرون از خانه «برای معلمه ها و خبرنگاران زن غیر از آن است که برای فروشنده های زن و کمک آشپزهای زن است.
ساختاربندی آنها بنا بر جایگاه متفاوت شان در مناسبات طبقاتی صورت می گیرد
البته اگر ما سطح نمودین بیواسطه را ترک کنیم، شاهد تفاوت تعیین کننده ای میان «مقوله های مناسبتی ـ تحلیلی» خود خواهیم بود.
۱

ما در رابطه جنسیت ها با یکدیگر ـ بر خلاف رابطه کار مزدوری با سرمایه ـ نه با آنتاگونیسم، بلکه با تمایز سر و کار پیدا خواهیم کرد.
منافع جنسیتی کارگران مزدبگیر زن و مرد حتما نباید در تضاد آشتی ناپذیر با یکدیگر قرار داشته باشند.
۲

علاوه بر این، در حالیکه مناسبات طبقاتی بیانگر مناسبات آنتاگونیستی مالکیت اند و نتیجتا تضاد پیشبرنده جوامع کاپیتالیستی محسوب می شوند، ما در تمایز جنسیتی به هیچوجه با شاخص خودویژه جامعه بورژوائی سر و کار پیدا نمی کنیم.
تفاوت جنسیتی ـ بلحاظ اجتماعی ـ نامعین است و حاکی از آن است که «از تفاوت های اجتماعی و از اختلاف مندی اجتماعی نابرابری اجتماعی و سرکوب و ستم تشکیل می شود
بدین طریق، تز اول من از این قرار است:
تز اول

طبقه و جنسیت، اگرچه هر دو تعیینگرهای ساختاری نابرابری اجتماعی اند، ولی در این میان، مناسبات طبقاتی «بلحاظ اجتماعی ـ اقتصادی بر مناسبات جنسیتی مقدم اند

تقدم مناسبات طبقاتی از منشاء بلاواسطه آنها، یعنی از مناسبات اجتماعی مادی، یعنی از مناسبات تولیدی نتیجه گرفته می شود.
تقدم طبقه بر جنسیت که بلحاظ تئوریک اثبات شده بنا بر نتایج حاصله از بررسی های امپیریکی (بررسی های مبتنی بر داده های تجربی، آزمایشی، مطالعاتی و غیره) تصدیق می شود.

مقوله «طبقه» در سطح عمودی ساختار اجتماعی قرار دارد و لذا «ساختارعنصر اجتماعی سوسیولوژیکی محسوب می شود. »
مناسبات جنسیتی ـ مثل دیگر تمایزات در ساختار اجتماعی (تفاوت سن و سال، ملیت، رنگ پوست و غیره) ـ اما برعکس، می توانند به مثابه «شرایط متمایزکننده از آن خود کردن و نحوه و نوع متمایز کننده از آن خود کردن» تلقی شوند، که در سطح افقی ساختار اجتماعی قرار می گیرند.

مناسبات جنسیتی تمایزات موجود در چارچوب مناسبات طبقاتی آنتاگونیستی را نمودار می سازند.
از مؤسسین جنبش سوسیال ـ دموکراتیک کارگری سازمان یافته
از همکاران ویلهلم لیبکنشت
از مؤسسین حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری آلمان
از دست اندرکاران اتحاد میان انجمن های کارگری آلمان و حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری آلمان
مؤلف آثار بیشمار، از جمله کتاب «زن و سوسیالیسم» (۱۸۷۹)

۲
ابعاد متفاوت مناسبات حاکمیتی واحد

زنان در جامعه کاپیتالیستی زیر ستم مضاعف و یا دوگانه قرار دارند که متقابلا یکدیگر را مشروط می سازند:
• «
مسئولیت زنان برای بازتولید، شرکت زنان در اقتصاد، دولت و جامعه را دشوار می سازد.

از سوی دیگر، زنان به سبب تضییع حقوق شان در بخش همگانی (اقتصاد، دولت و جامعه)، هر چه بیشتر به عرصه بازتولید اجتماعی رانده می شوند.
از این رو، بطور کلی نتیجه گرفته می شود که زنان مزدبگیر در جامعه بورژوائی در معرض دو نوع مختلف از مناسبات حاکمیتی قرار دارند:
کاپیتالیسم و پدرسالاری که در یک «درهمآمیزی استثمار کاپیتالیستی و تقسیم کار کاپیتالیستی در مناسبات جنسیتی به میراث مانده» تراکم می یابند:

بدین طریق، «دو نوع حاکمیت منطبق بر هم جریان تاریخ را تعیین می کنند:
به خدمت گرفتن نیروی کار در تولید مایحتاج زندگی.
به خدمت گرفتن زنان از سوی مردان در بازتولید“.»
البته آنچه که اینجا بر زبان می آید، اندکی پیچیده تر است:
ما اینجا با رابطه متقابل فرماسیون کاپیتالیستی و جانسختی ساختارهای پدرسالار در جامعه بورژوائی سر و کار پیدا می کنیم.
در مقابل هم قرار دادن دو نوع حاکمیت ـ آن سان که هاوگ پیشه می کند ـ حاوی یک مفهوم انتزاعی و غیرتاریخی از تقسیم کار است.
اما بدین طریق حقایق امور زیر نادیده گرفته می شوند:
۱
حقیقت امر اول

اولا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که منشاء تاریخی تقسیم کار مبتنی بر جنسیت در مناسبات مالکیت پدرسالارانه قرار دارد.
انگلس بر این مبنا ست که می تواند بگوید:
• «
اولین تضاد طبقاتی که در تاریخ پدید می آید» با تضاد جنسیتی در زناشوئی های منفرد انطباق دارد، «اولین ستم طبقاتی بر جنس زن از سوی جنس مرد نیز
۲
حقیقت امر دوم

ثانیا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که پایه اقتصادی این مسئله با ورود به جامعه بورژوائی ـ با جدائی خانواده از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و عمومیت بخشیدن به کار مزدوری آزاد دوگانه (نیروی کار مزدوری مرد و زن) ـ از بین رفته است.

اگر هم ستم بر زنان قدیمی تر از کاپیتالیسم است، اما فرم های ستم پدرسالارانه آغازین «همواره مشخصا با بازتولید فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی پیوند داشته و خصلت آن از این رو، بوسیله تضادهای بنیادی و قوانین حرکتی فرماسیون تعیین می شود
خودویژگی ستم بر زنان در کاپیتالیسم، از این رو، وابستگی زن به مرد و یا اجبار زن به انجام کارخانگی (بازتولید) نیست.

ستم بر زن که مختص سرمایه داری است، بیشتر از این بابت است که سرمایه تحت شرایط برابرحقوقی فرمال (صوری) نیروی کار مزدوری آزاد دوگانه، تمایز به میراث مانده را (و ایدئولوژی زن ستیز همراه با آن را) مورد سوء استفاده قرار می دهد تا از طریق تحقیر نیروی کار زن در مقایسه با نیروی کار مرد به استثمار نسبی فراتر نیروی کار زن مشروعیت بخشد.

به قول کوشنسکی، ما «در کاپیتالیسم با تشدید استثمار نیروی کار زن» سر و کار پیدا می کنیم که بلحاظ اجتماعی ـ تاریخی مشروط می شود و بلحاظ ایدئولوژیکی توجیه.

اگر قبلا تصاحب وسایل تولید در خانواده بنیان وابستگی شخصی و اقتصادی (پدرسالارانه) زن به مرد بود، امروزه وابستگی عینی کارگران مزدبگیر زن و مرد از دو نظر آزاد به سرمایه مطرح است.

در کاپیتالیسم، درست عدم تملک خانواده و عدم تأمین زندگی مبتنی بر کار مزدوری ناشی از آن به بنیان وابستگی شخصی (کاپیتالیستی) زن به مرد بدل می شود.
زیرا خصلت کار مزدوری از دو نظر آزاد در مورد زن «بطرز خاصی تفسیر و واپس گرفته می شود
در حین اینکه کاپیتالیسم بطور کلی، وابستگی شخصی جمعیت مزد بگیر کشور را از بین می برد و یا بوسیله مناسبات وابستگی عینی جایگزین می سازد، به اکثریت زنان، مناسبات وابستگی شخصی کاپیتالیستی خاص خود را تحمیل می کند:
• «
از آنجا که زن نمی تواند نیروی کار خود را همیشه بفروشد و یا به قیمت همتراز با مردان بفروشد، مجبور می شود که برای زنده ماندن به وابستگی اقتصادی و لذا شخصی به مرد تن در دهد
از این رو، به خدمت گرفتن زن بوسیله مرد در بازتولید نه علت، بلکه پیامد استثمار نسبی فراتر زن در تولید است.
فرم مناسبات جنسیتی بوسیله مناسبات مالکیتی کاپیتالیستی تعیین می شود.

به همین دلیل است که ما دوباره به مناسبات طبقاتی می رسیم که بیانگر مناسبات اجتماعی مادی (مناسبات تولیدی) اند که به قول لنین، «بدون گذر از شعور انسان ها» پدید می آیند.
اکنون در پی این تفسیر لنینی می توان مناسبات جنسیتی را به مثابه مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی تلقی کرد که «قبل از تشکیل از شعور انسان ها گذر می کنند

مناسبات جنسیتی را از این رو، باید نه به مثابه «مناسبات تولیدی» (هاوگ) بلکه به مثابه پراتیک اجتماعی تلقی کرد:
مناسبات جنسیتی به قول کلاسیک های مارکسیسم، بیانگر «کردوکار احساسی ـ انسانی اند» که در گذر از شعور، فرم شیئیت یافته و مؤسسه بندی شده ایدئولوژی را به خود گرفته اند.

ایدئولوژی به مثابه پراتیک اجتماعی اگرچه وجود مادی به خود می گیرد، ولی علیرغم آن، با مناسبات زندگی مادی ئی که در اقتصاد سیاسی مورد «حلاجی» قرار می گیرند، فرق دارد.
۲
تز دوم

تز دوم من حاکی از آن است که مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی دو بعد متفاوت از هم و ناهمسان مناسبات حاکمیتی واحدی را تشکیل می دهند.

مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی بیانگر ابعاد مادی و ایدئولوژیکی مناسبات اجتماعی اند.

البته مناسبات جنسیتی به مثابه پراتیک اجتماعی فقط وجود مادی کسب نمی کنند، بلکه به نوبه خود، مناسبات طبقاتی را نیز بلحاظ ایدئولوژیکی تبیین می کنند.

اما در حالیکه مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی نخست در پراتیک، بلحاظ مادی تحقق می یابند، مناسبات اجتماعی مادی، درست برعکس، به مثابه مناسبات ضرور و مستقل از خواست انسان ها پایه رئالی اند که به قول کلاسیک های مارکسیسم، «با فرم های شعور اجتماعی معینی انطباق دارند
ستم دوگانه (مضاعف) وارده بر زنان کارگر را می توان در مکتب آگوست ببل دقیقتر درک کرد.
بنظر او، زنان کارگر از سوئی در حوزه تولید، همانند همکاران مرد خود از وابستگی اقتصادی به سرمایه رنج می برند و از سوی دیگر، از «وابستگی اجتماعی» به فرهنگ پدرسالار (به قول ببل، «جهان مردان») رنج می برند که به مثابه ایدئولوژی مؤسسه بندی شده و به شیوه زندگی در حوزه بازتولید ساختار می بخشد.
اما از آنجا که این ایدئولوژی در خدمت بالاتر بردن درجه استثمار است، پس در خدمت منافع طبقاتی سرمایه به معنی اصیل کلمه قرار دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر