۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

تاملي بر پرونده دختري که با 50 ضربه چاقو به قتل رسيد .


روز چهارشنبه ساعت 13 و 30 دقيقه واقعه اي در محدوده پل مديريت تهران به وقوع پيوست که تاکنون سابقه نداشته است. حادثه اي که نبايد به سادگي و با متهم کردن جوانان و سرکوب آنها از کنارش گذر کرد.
مونا دانشجوي ادبيات دانشگاه علامه طباطبايي ديروز با پنجاه ضربه چاقو در حالي که عده بسياري تماشاگر اين جنايت بودند به قتل رسيد. حبيب که گويا به مونا ابراز عشق کرده و خواستگارش شده بود.
حدود ساعت 13 و 30 دقيقه مونا را تا بالاي يک پل مکانيزه مخصوص خطوط بي.‌آر.‌تي در محدوده پل مديريت تعقيب کرده و در آنجا وقتي فرصت را به قتل رساندن مونا مناسب مي بيند به وي حمله‌ور شده و در ابتدا از پشت، سه ضربه به بدن مونا وارد کرده و اين دختر را به زمين مي اندازد. سپس حدود 50 ضربه ديگر نيز به سينه و شکم دانشجوي جوان زده و بعد از آن سعي مي کند از محل جنايت فرار کند ولي موفق به اين کار نمي شود. نظاره‌گران همچون هميشه، بعد از شمردن ضربات چاقو به فکر دستگيري قاتل افتاده و او را بازداشت مي کنند.
برخي از سايت هاي خبري وابسته به دولت بدون آنکه از انگيزه واقعي قاتل باخبر باشند، براي لاپوشاني مسئوليت مراجع پيش گيري از وقوع جرم اعلام مي کنند که " شکست عشقي، انگيزه‌اي بود که باعث شد پسري جوان ظهر ديروز با حمله به يک دختر دانشجو او را با 50 ضربه چاقو به قتل برساند(عبرت نيوز)
نگهبان پل مکانيزه محل وقوع جنايت در اين‌باره به خبرنگار عبرت گفته است: «دختر دانشجو همراه دوستش از سمت غرب روي پل رفت و تا نزديک پله‌هاي آن سوي اتوبان چمران هم به راهش ادامه داد که ناگهان پسري جوان به او حمله کرد. پسر 27ساله به نظر مي‌رسيد و کمي چاق بود. او چاقو را بلند مي‌کرد و بر بدن دخترک مي‌کوبيد. زير پل يک کبابي است و کارگران مغازه با ديدن صحنه به سمت دختر دويدند اما نتوانستند کاري انجام بدهند.» يکي ديگر از شاهدان عيني گفته است: «من زماني به محل حادثه رسيدم که پسر جوان روي سينه دختر نشسته بود و پشت سر هم به او چاقو مي‌زد.
شاهدان مي گويند: قاتل با استفاده از يک چاقوي سلاخي کوچکي که در دست داشت، فکر مي‌کنم 10 دقيقه همين‌طور بي‌وقفه به آن دختر ضربه وارد کرد. هر وقت يکي از مردمي که آنجا جمع شده بودند مي‌خواست جلو برود و دختر را نجات بدهد، پسر جوان با داد و فرياد تهديدش مي‌کرد. بعد از 10 دقيقه او دخترک را رها کرد، دختر هنوز زنده بود و دست و پا مي‌زد. چند نفر او را که خونريزي شديدي داشت، سوار يک وانت کردند و به بيمارستان بردند. بقيه هم در يک لحظه به طرف متهم حمله و او را دستگير کردند و پسر را به باد کتک گرفتند.
يکي ديگر از شاهدان عيني هم گفت: «آن پسر خيلي عصباني بود و مرتب فرياد مي‌کشيد. هيچ‌کس جرات نداشت جلو برود، چون ممکن بود به او آسيبي برسد. چند نفري با موبايل از صحنه قتل فيلمبرداري کردند. آن پسر بالاخره توسط مردم دستگير شد و بعد از آن پليس هم از راه رسيد. ماموران متهم را تحويل گرفتند و با خودشان بردند.»
شاهد ديگري نيز گفت: «آن پسر بعد از قتل، اول سعي کرد از پله‌هاي وسط پل وارد خط ويژه اتوبوس شود اما پشيمان شد و به سمت غرب اتوبان رفت. او بين راه چاقويش را هم پرت کرد که نديدم کجا افتاد. متهم از پله‌هاي غربي پايين رفت و سعي کرد سوار تاکسي شود ولي نتوانست. مردم دنبالش بودند و تمام بدن او خون‌آلود بود. پسرک به سمت حاشيه خاکي اتوبان رفت و در آنجا يک نفر با سنگ به سرش کوبيد و او روي زمين افتاد. بعد بقيه مردم به سمتش رفتند و دستگيرش کردند. پليس خيلي دير به محل حادثه رسيد.»
اين حادثه در حالي رخ داد که نخستين روز ماه جاري نيز يک خواستگار شکست‌خورده ديگر تصميم به انتقام گرفت و در حوالي خيابان جامي تهران روي دختر موردعلاقه‌اش اسيد پاشيد. بشير که جواني با تحصيلات زيرديپلم است و پدر و مادرش را سال‌ها قبل از دست داده با سه خواهر و چهار برادرش زندگي و از طريق کار در يک فروشگاه پوشاک مخارجش را تامين مي‌کرد. او يک سال قبل به دختر 21 ساله‌اي به نام الميرا دل بست اما وقتي ديد رابطه‌اش با او فرجام دلخواهش را نخواهد داشت، تصميم به اسيدپاشي گرفت. اين جوان همچنان فراري است و پليس نتوانسته ردي از وي به دست بياورد.
اين در حالي است که الميرا تحت درمان قرار داد. او از ناحيه چشم چپ، کمر، گردن و دست چپ دچار سوختگي شده و در بيمارستان شهيد مطهري چندين بار تحت عمل جراحي قرار گرفته و خطر نابينايي وي از بين رفته است. الميرا زماني که توان صحبت کردن را به دست آورد، درباره رابطه‌اش با بشير اين طور توضيح داد: «يک سال قبل به عنوان فروشنده در يک فروشگاه پوشاک مشغول به کار شدم. بشير هم آنجا بود. او از همان روزهاي اول به بقيه همکاران گفته بود از من خوشش آمده و مي‌خواهد با من دوست شود. بالاخره هم اين دوستي را ايجاد کرد و رابطه ما يک سال ادامه داشت. در اين مدت خانواده‌ام را باخبر کرده بودم چون فکر مي‌کردم با بشير ازدواج خواهم کرد ولي رفتارهاي او باعث شد از اين تصميم منصرف شوم. من و بشير سر هر مساله‌اي با هم دعوا مي‌کرديم تا اينکه مصمم شدم به دوستي‌مان پايان بدهم اما بشير تهديد کرد کاري مي‌کند که ديگر نتوانم به صورتم نگاه کنم.»
الميرا درباره روز حادثه نيز توضيح داد: «ساعت 6:30 بعدازظهر از سرکار تعطيل شدم و به کلاس زبان رفتم. بعد که از کلاس به سمت خانه به راه افتادم. يکدفعه بشير که سوار موتوسيکلت بود سر راهم قرار گرفت و گفت مي‌خواهد در يک کوچه خلوت با من حرف بزند، قبول نکردم و به راهم ادامه دادم. تقريبا نزديک خانه‌مان بودم که او ظرفي از داخل پيراهنش درآورد و آن را روي من پاشيد. صورتم به شدت مي‌سوخت و فرياد مي‌کشيدم بعد هم من را به بيمارستان رساندند.» (عبرت نيوز)
حال با جناياتي که همه روزه در گوشه و کنار ايران زمين رخ مي دهد چه بايد کرد؟ تا کي بايد مقصر را مجرمين و قربانيان جرم بدانيم و خود را مبرا از مسئوليت کنيم؟ اين جناياتي که در سالهاي اخير اتفاق افتاده است بي نظيرترين جناياتي است که در ايران شاهد آن هستيم؟ آيا مي توانيد مثالب بياوريد که 16 نفر به باغي هجوم آورده باشند و به زنان بي پناهي که براي تفريح به باغ رفته بودند تجاوز کنند؟ آيا مي توانيد نام يکي از قهرمانان ايران را ببريد که ناجوانمردانه در ملاعام ديگري را با ضربات چاقو به قتل برساند و اثري از او نباشد؟ آيا مي توانيد پرونده اي را نام ببريد که جواني با پنجاه ضربه چاقو معشوقه خود را بکشد؟ چرا آستانه تحمل جوانان آنقدر پايين آمده است که خشونت را به اين نحو اعمال مي کنند؟
براي رسيدن به سئوالات فوق راهکار اساسي اعدام کردن جوانان نيست؟ اگر قرار باشد شخصي اعدام گردد، نظامي ( نظام جمهوري اسلامي شخص حقوقي است) بايد نابود گردد که تنها براي حفظ قدرت خود تلاش مي کند. نظامي که سرمايه هاي مادي و معنوي ايران زمين را به باد فنا داده است. نظامي که تنها تفکرش محو مجرم براي حفظ خود است نه اصلاح مجرم.
محمد مصطفايي وکيل دادگستري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر